نماد سایت پایگاه خبری و تحلیلی رشد

جستاری در زندگی امام عسكرى (علیه السلام)

حضرت امام حسن عسکری (ع)

حضرت امام حسن عسکری (ع)

پایگاه خبری تحلیلی رشد نیوز / امام عسكرى، یازدهمین پیشواى شیعیان، در سال ۲۳۲ق چشم به جهان گشود (۱)پدرش امام دهم، حضرت هادى – علیه السلام – و مادرش بانوى پارسا و شایسته، «حُدَیثه»، است (۲) كه برخى، از او بنام «سوسن» یاد كرده‌اند (۳). این بانوى گرامى، از زنان نیكو كار و داراى بینش اسلامى بود و در فضیلت او همین بس كه پس از شهادت امام حسن عسكرى – علیه السلام – پناهگاه و نقطه اتّكاى شیعیان در آن مقطع زمانى بسیار بحرانى و پر اضطراب بود (۴).
از آنجا كه پیشواى یازدهم به دستور خلیفه عباسى در «سامّرأ»، در محله «عسكر» سكونت (اجبارى) داشت، به همین جهت «عسكرى» نامیده مى‌شود (۵).
از مشهورترین القاب دیگر حضرت، «نقى» و «زكى» (۶) وكنیه‌اش «ابو محمد» است. او ۲۲ ساله بود كه پدر ارجمندش به شهادت رسید. مدّت امامتش ۶ سال و عمر شریفش ۲۸ سال بود، در سال ۲۶۰ ه’ به شهادت رسید و در خانه خود در سامّرأ در كنار مرقد پدرش به خاك سپرده شد (۷).

حضرت امام حسن عسکری (ع)

خلفاى معاصر حضرت

امام عسكرى – علیه السلام – در مدت كوتاه امامت خویش با سه نفر از خلفاى عباسى كه هر یك از دیگرى ستمگرتر بودند، معاصر بود، این سه تن عبارتند از:
۱ – المعتزّ بالله (۲۵۲ – ۲۵۵)
۲ – المهتدى الله(۲۵۵ – ۲۵۶)
۳ – المعتمد بالله(۲۵۶ – ۲۷۹)
خلفاى عباسى كه روز نخست به نام طرفدارى از علویان و به عنوان گرفتن انتقام آنان از بنى امیه قیام كردند، آنچه را كه قبلاً به مردم وعده داده بودند، نادیده گرفته و مانند خلفاى بنى امیه و بلكه بدتر از آنان ستمگرى و خود كامگى را آغاز كردند.
براى ارائه كارنامه سیاه خلفاى عباسى كه با امام عسكرى – علیه السلام – معاصر بودند، ذیلاً به حوادث دوران حكومت‌و چگونگى زمامدارى آنان را به صورت فشرده اشاره مى‌كنیم:

۱ – معتزّ
وى فرزند متوكل عباسى است كه پس از بركنارى مستعین در سال ۲۵۲ زمام امور را به دست گرفت و راه پیشینیان را تعقیب كرد.
پس از قتل متوكل، تركان بر امور كشور مسلط شدند و به جاى اینكه خلیفه فرمانده آنان باشد، خلیفه را به زیر فرمان خود در آوردند، به گونه‌اى كه اگر خلیفه به خواسته‌هاى آنان تن نمى‌داد، نقشه بركنارى یا قتل او را مى‌كشیدند. داستانى كه ذیلاً یادآور مى‌شویم گواه این معنا است:
روزى «معتز» گروهى از همفكران و محرمان اسرار خود را در مجلسى گرد آورد سپس ستاره‌شناسى را احضار كردند تا مدت خلافت وى را تعیین كند. در این موقع ظریفى كه در مجلس بود، گفت: من بیش از ستاره شناس، از مدت خلافت و عمر او آگاهم. آنگاه نظریه خود رإ؛ ّّل چنین بیان كرد: تا روزى كه تركان هوادار خلیفه هستند و دوام حكومت او را بخواهند، او بر مسند خلافت مستقر خواهد بود و روزى كه مورد خشم آنان قرار گیرد و علاقه آنان از او قطع شود، آن روز پایان حكومت او خواهد بود!(۸)
قتل معتزّ
بر اثر نفوذ و تسلط تركان در دربار خلافت، وضع به گونه‌اى بود كه خلیفه یك مقام تشریفاتى بیش نبود ورتق وفتق امور عملاً در دست تركان قرار داشت.
روزى گروهى از تركان وارد قصر معتز شدند و او را كشان كشان به اتاقى بردند، آنگاه او را با چوب و چماق كتك زده و پیراهنش را سوزاندند و او را در حیاط قصر زیر آفتاب نگه داشتند. آفتاب آن روز به قدرى گرم بود كه زمین مانند تنور داغ بود و هیچ كس نمى‌توانست دو پاى خود را بر روز زمین بگذارد و ناچار بود به اصطلاح پا بپا شود. در این موقع تركان او را از مقام خلافت خلع كردند و گروهى را بر این خلع گوه گرفتند. سپس به منظور قتل خلیفه معزول تصمیم گرفتند او را به یك نفر بسپارند تا در اثر گرسنگى و تشنگى و شكنجه‌هاى فراوان به زندگى او خاتمه دهد. بدین گونه خلیفه را در حالى كه نیمه جانى در بدن داشت، در سردابى جا دادند و درب سرداب را با خشت و گچ مسدود كردند و معتز به همان حالت زنده به گور شد!(۹)

حضرت امام حسن عسکری (ع)

۲ مهتدى
«مهتدى»، دومین خلیفه معاصر امام یازدهم، و چهاردهمین خلیفه عباسى بود كه پس از قتل برادرش «معتز» در سال ۲۵۵ ه’ بر مسند خلافت تكیه زد.
مهتدى نیز بسان برادر، استقلالى در كارها نداشت و پیوسته بازیچه دست تركان دربار عباسى بود. مهتدى، در قیاس با دیگر خلفاى عباسى، فردى معتدل بود، و از نظر اخلاق و رفتار بى شباهت به «عمر بن عبدالعزیز» در میان خلفاى بنى امیه نبود. او گاهى مى‌گفت: در میان خلفاى اموى حداقل یك فرد پاكدامن (عمر بن عبدالعزیز) وجود داشت، براى ما بسیار شرم آور است كه در میان خلفاى عباسى كسى شبیه و مانند او نباشد؛ ازینرو او نیز همچون عمر بن عبدالعزیز تا حدودى به شكایات مردم رسیدگى مى‌كرد و در غذا و لباس و امور اقتصادى میانه روى را رعایت مى‌نمود. او پس از رسیدن به خلافت، دربار را از مظاهر تشریفات و اشرافیگرى پاكسازى و بساط میگسارى را جمع كرد. مورخان در این زمینه داد سخن داده او را به این مناسبت ستوده‌اند (۱۰).
البته به نظر مى‌رسد كه انگیزه مهتدى در این حركت، ملاحظات اجتماعى و سیاسى بوده است. او این معنا را درك مى‌كرد كه در جامعه اسلامى افرادى به مراتب از او بهتر و آگاهتر و شایسته‌تر وجود دارند و با وجود چنین شخصیتهایى او باید زمام كار مسلمانان را به آنان بسپارد و خود از صحنه سیاست و زمامدارى كنار برود و با این ژستها مى‌خواست پایگاه مردمى پیدا كند، وگرنه شخصى كه به قول برخى از مورخان، روزها روزه مى‌گرفت و با نان و سركه و نمك افطار مى‌كرد (۱۱)، باید آنچنان هوسهاى نفسانى خویش را سركوب كرده باشد كه خلافت را به چیزى نخرد، در صورتى كه مى‌بینیم او تا آخرین لحظه عمر و تا روزى كه مانندبرادر خود معتز كشته شد، بر مسند خلافت تكیه زده بود. تاریخ از این زمامداران زیاد دیده و بسیار بعید است كه این نوع كارها انگیزه الهى داشته باشد. روشنترین گواه بر دنیاطلبى و طغیانگرى مهتدى این است كه وى امام عسكرى را به زندان فرستاد و در دوران حكومت او تا شبى كه كشته شد امام در زندان به سر مى‌برد و حتى تصمیم داشت امام را به قتل برساند. (۱۲)

۳ – معتمد
سومین خلیفه معاصر امام عسكرى – علیه السلام – معتمد عباسى است. چهار سال از دوران امامت حضرت عسكرى – علیه السلام – در دوران حكومت او سپرى شده است.
معتمد در سال ۲۲۹ متولد شد و در سال ۲۵۶ به وسیله تركان به خلافت رسید و در سال ۲۷۹ در گذشت.
اگر مورخان درباره مهتدى (پسر عموى معتمد) (۱۳) مطالبى تمجیدآمیز نوشته و تا حدى او را ستوده‌اند، در مقابل، در بیان فساد اخلاق معتمد داد سخن داده‌اند و اتفاق نظر دارند كه او شیفته عیاشى و خوشگذرانى بود و آنچه براى او مطرح نبود كار و گرفتاریهاى مردم بود. از این جهت مردم نیز از او روى گردان بودند و چشم امید به برادر او «موفق» (طلحه) دوخته بودند زیرا به علت آنكه او بشدت در فساد اخلاق و شهوات غوطه ور شده بود(۱۴)، برادرش «موفق» زمام امور را به دست گرفته بود.
مورخان در باب اقتدار «موفق» در عصر معتمد مى‌نویسند: گرچه زمام خلافت بظاهر در دست «معتمد» بود، اما در واقع گرداننده خلافت «موفق» بود و براى معتمد از خلافت نامى بیش نبود. (۱۵)

حضرت امام حسن عسکری (ع)

اوضاع سیاسى، اجتماعى عصر امام عسكرى (علیه السلام)
چنان كه دیدیم، خلفاى عباسى از هر گونه اِعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمى‌كردند و این فشارها در عصر امام جواد و امام هادى و امام عسكرى در سامّرأ به اوج خود رسید. شدّت این فشارها به قدرى بود كه سه پیشواى بزرگ شیعه كه در مركز حكومت آنها (سامّرأ) مى‌زیستند، با عمر كوتاهى جام شهادت نوشیدند: امام جواد در سن ۲۵ سالگى، امام هادى در سن ۴۱ سالگى و امام عسكرى در سن ۲۸ سالگى كه جمعاً ۹۲ سال مى‌شود؛ و این حاكى از شدّت فشارها و صدمات رسیده بر آنها مى‌باشد. ولى در این میان، فشارها و محدودیتهاى زمان امام حسن عسكرى، به دو علّت، از دو پیشواى دیگر بیشتر بود:
۱- در زمان امام عسكرى – علیه السلام – شیعه به صورت یك قدرت عظیم در عراق درآمده بود و همه مردم مى‌دانستند كه این گروه به خلفاى وقت معترض بوده و حكومت هیچ یك از عباسیان را مشروع و قانونى نمى‌داند، بلكه معتقد است امامت الهى در فرزندان على – علیه السلام – باقى است، و در آن زمان شخصیت ممتاز این خانواده امام حسن عسكرى – علیه السلام – بود. گواه قدرت شیعیان، اعتراف وزیر «معتمد» عباسى، به این موضوع است. توضیح اینكه پس از شهادت حضرت عسكرى، برادرش جعفر «كذّاب» نزد عبید الله رفت و گفت: منصب برادرم را به واگذار، من در برابر آن سالیانه بیست هزار دینار به تو مى‌دهم. وزیر به او پرخاش كرد و گفت: احمق! خلیفه آن قدر به روى كسانى كه پدر و برادر تو را امام مى‌دانند، شمشیر كشید تا بلكه بتواند آنان را از این عقیده برگرداند، ولى نتوانست، و با تمام كوششهایى كه كرد توفیقى به دست نیاورد، اینك اگر تو در نظر شیعیان امام باشى نیازى به خلیفه و غیر خلیفه ندارى واگر در نظر آنان چنین مقامى نداشته باشى، كوشش ما، در این راه كوچكترین فایده‌اى نخواهد داشت. (۱۶)
۲ – خاندان عباسى و پیروان آنان، طبق روایات و اخبار متواتر، مى‌دانستند مهدى موعود كه تار و مار كننده كلیه حكومتهاى خود كامه است، از نسل حضرت عسكرى – علیه السلام – خواهد بود، به همین جهت پیوسته مراقب وضع زندگى او بودند تا بلكه بتوانند فرزند او را به چنگ آورده و نابود كنند (همچون تلاش بیهوده فرعونیان براى نابودى موسى!) چنانكه در جریان شهادت امام توضیح خواهیم داد.
به دلائل یاد شده در بالا، فشار و اختناق در مورد پیشواى یازدهم فوق العاده شدید بود و از هر طرف او را تحت كنترل و نظارت داشتند. حكومت عباسى به قدرى از نفوذ و موقعیت مهم اجتماعى امام نگران بود كه امام را ناگزیر كرده بود هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود.(۱۷)(۱۸)
دربار عباسى به قدرى وحشت داشت كه به این مقدار كفایت نكرد، بلكه «معتز» امام را بازداشت و زندانى كرد (۱۹) و حتى به «سعید حاجب» دستور داد امام را به سمت كوفه حركت داده و در راه او را به قتل برساند، ولى پس از سه روز، تركان، خودِ او را به هلاكت رساندند(۲۰)/
پس از او «مهتدى» نیز امام را بازداشت و زندانى كرد و تصمیم به قتل حضرت داشت كه خداوند مهلت نداد و تركان بر ضدّ او شوریدند و وى را به قتل رساندند (۲۱).

حضرت امام حسن عسکری (ع)

تدابیر امنیتى امام عسكرى (علیه السلام)
علاوه بر آنچه گفتیم، اسناد و شواهد دیگرى در دست است كه از یك سو عمق شیطنت و وسعت نقشه‌هاى خائنانه دربار عباسى در مورد امام و یارانش را نشان مى‌دهد، و از سوى دیگر هشیارى و تدابیر امنیتى امام را بخوبى جلوه گر مى‌سازد كه از آن جمله چند مورد یاد شده در زیر را مى‌تون نام برد:
۱ – «ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى» (۲۲) مى‌گوید: ما چند نفر در زندان بودیم كه «امام عسكرى» و برادرش «جعفر» را وارد زندان كردند. براى عرض ادب و خدمت، به سوى حضرت شتافتیم و گرد ایشان جمع شدیم. در زندان، مردى «جمحى» (خ ل: عجمى) بود و ادعا مى‌كرد كه از علویان است. امام متوجه حضور وى شد و گفت: اگر در جمع شما فردى كه از شما نیست نمى‌بود، مى‌گفتم كى آزاد مى‌شوید. آنگاه به مرد «جمحى» اشاره كرد كه بیرون رود، و او بیرون رفت. سپس فرمودند: این مرد از شما نیست، از او بر حذر باشید، او گزارشى از آنچه گفته‌اید براى خلیفه تهیه كرده كه هم اكنون در میان لباسهاى اوست. یكى از حاضران او تفتیش كرد و گزارش را كه در لاى لباس پنهان كرده بود، كشف كرد، مطالب مهم و خطرناكى درباره ما نوشته بود.(۲۳)
این حادثه نشان مى‌دهد كه حتى در زندان هم براى كنترل امام و شیعیان، مأمور مخفى گماشته بودند.
۲ – یكى از یاران امام بنام «احمد بن اسحاق» مى‌گوید: به حضور امام رسیدم و از او درخواست كردم كه چیزى بنویسد و من خط او ببینم تا اگر نامه‌اى از او رسید، خطش را بشناسم (و دشمن نتواند بنام امام نامه جعل كند) امام فرمودند: خط من، گاهى با قلم باریك و گاهى با قلم پهن است، اگر چنین تفاوتى مشاهده كردى نگران نباش…(۲۴)
۳- یكى از یاران امام مى‌گوید: ما گروهى بودیم كه وارد سامرّأ شدیم و مترصد روزى بودیم كه امام از منزل خارج شود تا بتوانیم او را در كوچه و خیابان ببینیم. در این هنگام نامه‌اى به این مضمون از طرف امام به ما رسید: هیچ كدام بر من سلام نكنید، هیچ كس از شما به سوى من اشاره نكند، زیرا براى شما خطر جانى دارد! (۲۵)
۴- «عبدالعزیز بلخى» مى‌گوید: روزى در خیابان منتهى به بازار گوسفند فروشها نشسته بودم. ناگهان امام حسن عسكرى را دیدم كه به سوى دروازه شهر حركت مى‌كرد. در دلم گفتم: خوب است فریاد كنم كه: مردم! این حجت خدا است، او را بشناسید. ولى با خود گفتم در این صورت مرا مى‌كشند! امام وقتى به كنار من رسید و من به او نگریستم، انگشت سبابه را بر دهان گذاشت و اشاره كرد كه سكوت! من بسرعت پیش رفتم و بوسه بر پاهاى او زدم. فرمودند: مواظب باش، اگر فاش كنى، هلاك مى‌شوى! شب آن روز به حضور امام رسیدم. فرمودند: باید رازدارى كنید وگرنه كشته مى‌شوید، خود را به خطر نیندازید. (۲۶)
۵- در زمان امام عسكرى – علیه السلام – شخصى از علویان به عزم كسب و كار از سامرّأ بیرون آمده و به سوى بلاد جبل (قسمتهاى كوهستانى غرب ایران تا همدان و قزوین) رفت. شخصى از دوستداران امام از مردم «حلوان» (پل ذهاب) به او برخورد كرد و پرسید:

حضرت امام حسن عسکری (ع)
حضرت امام حسن عسکری (ع)

۱ – كوششهاى علمى‌
گرچه امام عسكرى به حكم شرائط نامساعد و محدودیت بسیار شدیدى كه حكومت عباسى برقرار كرده بود، موفق به گسترش دانش دامنه دار خود در سطح كل جامعه نشد، اما در عین حال، با همان فشار و خفقان شاگردانى تربیت كرد كه هر كدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات دشمنان نقش مؤثرى داشتند/
«شیخ طوسى» – ره – تعداد شاگردان حضرت را متجاوز از صد نفر ثبت كرده است(۲۹) كه در میان آنان چهره‌هاى روشن، شخیتهاى برجسته و مردان وارسته‌اى مانند: احمد بن اسحاق اشعرى قمى، ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى، عبدالله بن جعفر حمیرى، ابو عمرو عثمان بن سعید عَمرى، على بن جعفر و محمد بن حسن صفّار به چشم مى‌خورند كه شرح خدمات و كوشهاى آنان در این كتاب نمى‌گنجد و زندگینامه پر افتخار و آموزنده آنان را مى‌توان در كتب رجال خواند/
علاوه بر تربیت این شاگردان، گاهى چنان مشكلات و تنگناهایى براى مسلمانان پیش مى‌آمد كه جز حضرت عسكرى كسى از عهده حل آنها بر نمى‌آمد. امام در این گونه مواقع، در پرتو علم امامت، با یك تدبیر فوق العاده، بن بست را مى‌شكست و مشكل را حل مى‌كرد. براى این مطلب مى‌توان دو نمونه ذكر كرد:
الف – اشتباه فیلسوف!
«ابن شهر آشوب» مى‌نویسد: «اسحاق كِندى» كه از فلاسفه اسلام و عرب به شمار مى‌رفت و در عراق اقامت داشت(۳۰)، كتابى تألیف نمود به نام «تناقضهاى قرآن»! او مدتهاى زیادى در منزل نشسته و گوشه نشینى اختیار كرده و خود را به نگارش آن كتاب مشغول ساخته بود. روزى یكى از شاگردان او به محضر امام عسكرى – علیه السلام شرفیاب شد. هنگامى كه چشم حضرت به او افتاد، فرمودند:
آیا در میان شما مردى رشید وجود ندارد كه گفته‌هاى استادتان «كندى» را پاسخ گوید؟ شاگرد عرض كرد: ما همگى از شاگردان او هستیم و نمى‌توانیم به اشتباه استاد اعتراض كنیم. امام فرمودند: اگر مطالبى به شما تلقین و تفهیم شود مى‌توانید آن را براى استاد نقل كنید؟
شاگرد گفت: آرى، امام فرمود:
از اینجا كه برگشتى به حضور استاد برو و با او به گرمى و محبت رفتار نما و سعى كن با او انس و الفت پیدا كنى. هنگامى كه كاملاً انس و آشنایى به عمل آمد، به او بگو: مسئله‌اى براى من پیش آمده است كه غیر از شما كسى شایستگى پاسخ آن را ندارد و آن مسئله این است كه: آیا ممكن است گوینده قرآن از گفتار خود معانى اى غیر از آنچه شما حدس مى‌زنید اراده كرده باشد؟
او در پاسخ خواهد گفت: بلى، ممكن است چنین منظورى داشته باشد. در این هنگام بگو شما چه مى‌دانید، شاید گوینده قرآن معانى دیگرى غیر از آنچه شما حدس مى‌زنید، اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معناى خود به كار برده‌اید؟ امام در اینجا اضافه كرد: او آدم باهوشى است، طرح این نكته كافى است كه او را متوجه اشتباه خود كند/
شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنكه زمینه براى طرح مطلب مساعد گردید. سپس سؤال امام را به این نحو مطرح ساخت:
آیا ممكن است گوینده‌اى سخنى بگوید و از آن مطلبى اراده كند كه به ذهن خواننده نیاید؟ و به دیگر سخن: مقصود گوینده چیزى باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟ فیلسوف عراقى با كمال دقت به سؤال شاگرد گوش داد و گفت: سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود. استاد تأملى كرد و گفت: آرى، هیچ بعید نیست امكان دارد كه چیزى در ذهن گوینده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر كلام گوینده چیزى بفهمد كه وى خلاف آن را اراده كرده باشد/
استاد كه مى‌دانست شاگرد او چنین سؤالى را از پیش خود نمى‌تواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست، رو به شاگرد كرد و گفت: تو را قسم مى‌دهم كه حقیقت را به من بگویى، چنین سؤالى از كجا به فكر تو خطور كرد؟
شاگرد: چه ایرادى دارد كه چنین سؤالى به ذهن خود من آمده باشد؟استاد: نه، تو هنوز زود است كه به چنین مسائلى رسیده باشى، به من بگو این سؤال را از كجا یاد گرفته‌اى؟
شاگرد: حقیقت این است كه، «ابو محمد» (امام حسن عسكرى – علیه السلام -) مرا با این سؤال آشنا نمود/
استاد: اكنون واقع امر را گفتى. سپس افزود: چنین سؤالهایى تنها زیبنده این خاندان است (آنان هستند كه مى‌توانند حقیقت را آشكار سازند)(۳۱)/
آنگاه استاد با درك واقعیت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشى روشن كردند و آنچه را كه به عقیده خود درباره «تناقضهاى قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند!(۳۲)
ب – مشت راهب باز مى‌شود!
یك سال در سامرّأ قحطى سختى پیش آمد. «معتمد»، خلیفه وقت، فرمان داد مردم به نماز استسقأ (طلب باران‌۹ بروند. مردم سه روز پى در پى براى نماز به مصلاّ رفتند و دست به دعا بر داشتند، ولى باران نیامد. روز چهارم «جاثِلیق»، بزرگ اسقفان مسیحى، همراه مسیحیان و راهبان به صحرا رفت. یكى از راهبان هر وقت دست خود را به سوى آسمان بلند مى‌كرد بارانى درشت فرو مى‌بارید. روز بعد نیز جاثلیق همان كار را كرد و آنقدر باران آمد كه دیگر مردم تقاضاى باران نداشتند، و همین امر موجب شگفت مردم و نیز شك و تردید و تمایل به مسیحیت در میان بسیارى از مسلمانان شد. این وضع بر خلیفه ناگوار آمد و ناگزیر امام را كه زندانى بود، به دربار خواست و گفت: امت جدت را دریاب كه گمراه شدند!
امام فرمودند: از جاثلیق و راهبان بخواه كه فردا سه شنبه به صحرا بروند/
خلیفه گفت: مردم دیگر باران نمى‌خواهند، چون به قدر كافى باران آمده است، بنابراین به صحرا رفتن چه فایده‌اى دارد؟
امام فرمودند: براى آنكه ان شأ الله تعالى شك و شبهه را برطرف سازم/
خلیفه فرمان داد پیشواى مسیحیان همراه راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسكرى – علیه السلام – نیز در میان جمعیت عظیمى از مردم به صحرا آمد. آنگاه مسیحیان و راهبان براى طلب باران دست به سوى آسمان برداشتند. آسمان ابرى شد و باران آمد. امام فرمان دست راهب معینى را بگیرند و آنچه در میان انگشتان اوست بیرون آوردند. در میان انگشتان او استخوان سیاه فامى از استخوانهاى آدمى یافتند. امام استخوان را گرفت، در پارچه‌اى پیچید و به راهب فرمودند: اینك طلب باران كن! راهب این بار نیز دست به آسمان برداشت، اما بعكس ابر كنار رفت و خوشید نمایان شد! مردم شگفت زده شدند. خلیفه از امام پرسید:
این استخوان چیست ؟
امام فرمودند: این استخوان پیامبرى از پیامبران الهى است كه از قبور برخى پیامبران برداشته‌اند و استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمى‌گردد جز آنكه باران نازل مى‌شود. خلیفه امام را تحسین كرد. استخوان را آزمودند، دیدند همان طور است كه امام مى‌فرماید/
این حادثه باعث شد كه امام از زندان آزاد شود و احترام او در افكار عمومى بالا رود. در این هنگام امام از فرصت استفاده كرده و آزادى یاران خود را كه با آن حضرت در زندان بودند، از خلیفه خواست و او نیز خواسته حضرت را به جا آورد(۳۳)/

حضرت امام حسن عسکری (ع)

۲- ایجاد شبكه ارتباطى با شیعیان‌
در زمان امام عسكرى – علیه السلام – تشیع در مناطق مختلف و شهرهاى متعددى گسترش و شیعیان در نقاط فراوانى تمركز یافته بودند. شهرها و مناطقى مانند: كوفه، بغداد، نیشابور، قم، آبه (آوه)، مدائن، خراسان، یمن رى آذربایجان، سامّرأ، جرجان و بصره از پایگاههاى شیعیان به شمار مى‌رفتند. در میان این مناطق، به دلائلى، سامرّأ، كوفه بغداد قم و نیشابور از اهمیت ویژهاى برخوردار بود(۳۴)/
گستردگى و پراكندگى مراكز تجمع شیعیان، وجود سازمان ارتباطى منظمى را ایجاب مى‌كرد تا پیوند شیعیان را با حوزه امامت از یك سو، و ارتباط آنان را با همدیگر از سوى دوم برقرار سازد، و از این رهگذر، آنان را از نظر دینى و سیاسى رهبرى و سازماندهى كند/
این نیاز، از زمان امام نهم احساس مى‌شد و چنانكه در سیره آن حضرت و امام دهم توضیح دادیم، شبكه ارتباطى وكالت و نصب نمایندگان در مناطق گوناگون، به منظور برقرارى چنین سیستمى، از آن زمان به مورد اجرا گذاشته مى‌شد.
این برنامه در زمان امام عسكرى – علیه السلام – نیز تعقیب گردید: به گواهى اسناد و شواهد تاریخى، امام عسكرى – علیه السلام – نمایندگانى از میان چهره‌هاى درخشان و شخصیتهاى برجسته شیعیان، برگزیده، در مناطق متعدد منصوب كرده و با آنان در ارتباط بود و از این طریق پیروان تشیع را در همه مناطق زیر نظر داشت. از میان این نمایندگان، مى‌توان از «ابراهیم بن عبده»، نماینده امام در «نیشابور»، یاد كرد/
امام طى نامه مفصلى خطاب به «اسحاق بن اسماعیل» و شیعیان نیشابور، پس از توضیح نقش امامت در هدایت امت اسلامى، تشریح ضرورت و اهمیت پیروى از امامان و هشدار از سرپیچى از فرمان امام نوشت:
«… اى اسحاق! تو فرستاده من نزد ابراهیم بن عبده هستى تا وى به آنچه من در نامه‌اى كه توسط محمد موسى نیشابورى فرستاده‌ام عمل كند. تو و همه كسانى كه در شهر تو هستند موظفید بر اساس نامه مزبور عمل كنید/
ابراهیم بن عبده این نامه مرا براى همه بخواند تا جاى سؤال و ابهامى باقى نماند… درود و رحمت فراوان خدا بر ابراهیم بن عبده و بر تو و همه پیروان ما باد! همه كسانى كه از پیروان من و از مردم شهر تواند و این نامه را بخوانند و كسانى كه در آن ناحیه از حق منحرف نشده‌اند، باید حقوق مالى ما را به ابراهیم بن عبده بپردازند و او نیز باید آن را به «رازى»(۳۵) یا به كسى كه وى معرفى مى‌كند، تحویل بدهد، و این دستور من است..»(۳۶)/
از این نامه، علاوه بر موضوع جمع آورى وجوه مالى شیعیان كه اهمیت بسزایى در تقویت و تحكیم وضع اقتصادى جبهه تشیع داشت، استفاده مى‌شود كه نمایندگان امام داراى سلسله مراتبى بودند و حوزه فعالیت هر كدام از آنان مشخص بود و وجوه جمع آورى شده مى‌بایست در نهایت به دست وكیل اصلى برسد و او به امام برساند/
امام، گویا براى تقویت و تثبیت موقعیت ابراهیم بن عبده و نیز براى روشن ساختن شعاع حوزه فعالیت او، طى نامه‌اى به «عبدالله بن حَمدِویه بیهقى» چنین نوشت:
«من ابراهیم بن عبده را براى دریافت حقوق مالى آن سامان و ناحیه شما منصوب كردم و او را وكیل امین و مورد اعتماد خویش نزد پیروان خود قرار دادم. تقوا در پیش گیرید و مراقب باشید و وجوه مالى واجب را بپردازید كه هیچ كس در ترك یا تأخیر پرداخت آن معذور نیست…»(۳۷)
گویا برخى از شیعیان در مورد اصالت خط و نامه امام درباره ابراهیم ایجاد شبهه و تردید كرده احتمال داده بودند كه مجعول باشد، از اینرو امام طى نامه جداگانه‌اى نوشت:
«نامه اى كه درباره وكالت ابراهیم از ناحیه من – جهت دریافت حقوق مالى مربوط به من از شیعیان آن منطقه – رسیده، به خط خود من است…»(۳۸)
یكى دیگر از نمایندگان امام «احمد بن اسحاق بن عبدالله قمى اشعرى»، از یاران خاص امام و از شخصیتهاى بزرگ شیعى در قم، بود.
بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بین قمیها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت یاد كرده‌اند(۳۹). اما دانشمندان دیگر، او را وكیل و نماینده امام دانسته‌اند(۴۰). از روایتى در «بحار الأنوار» استفاده مى‌شود كه او نماینده امام در موقوفات قم بوده است(۴۱)/
«محمد بن جریر طبرى» مى‌نویسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شیخ صدوق، نماینده امام ابو محمد عسكرى بود. وقتى كه آن حضرت درگذشت، وكالت حضرت صاحب الزمان را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامه هایى خطاب به او صادر مى‌شد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گرد آورى نموده و به امام مى‌رساند(۴۲). احمد بن اسحاق صدو شصت كیسه طلا و نقره را كه از شیعیان قم گرفته بود، به امام تسلیم كرد(۴۳) و این، حجم چشمگیر و جوه جمع آورى شده را نشان مى‌دهد/
«ابراهیم بن مهزیار» اهوازى، یكى دیگر از وكلاى امام بود. اموالى از بیت المال نزد او جمع آورى شده بود و موفق نشده بود به حضرت عسكرى تحویل دهد. پس از شهادت امام، هنگامى كه ابراهیم بیمار شد، به فرزندش محمد وصیت كرد كه آن اموال را به محضر حضرت صاحب الزمان برساند. او نیز این مأموریت را انجام داد و به جاى پدرش به نمایندگى امام دوازدهم منصوب گردید(۴۴)/
در رأس سلسله مراتب وكلاى امام، «محمد بن عثمان عَمرى» قرار داشت كه وكلاى دیگر، به وسیله او با امام در ارتباط بودند. آنان نوعاً اموال و وجوه جمع آورى شده را به وى تحویل مى‌دادند و او به محضر امام مى‌رساند(۴۵)

حضرت امام حسن عسکری (ع)

پیكها و نامه ها
علاوه بر شبكه ارتباطى وكالت، امام از طریق اعزام پیكها نیز با شیعیان و پیروان خود ارتباط برقرار مى‌ساخت و از این رهگذر مشكلات آنان را برطرف مى‌كرد. در این زمینه، به عنوان نمونه، مى‌توان از فعالیتهاى «ابوالأدیان»، یكى از نزدیكترین یاران امام یاد كرد(۴۶). او نامه‌ها و پیامهاى امام را به پیروان آن حضرت مى‌رساند، و متقابلاً نامه‌ها، و سؤالها، مشكلات، خمس و دیگر وجوه ارسالى شیعیان را دریافت نموده و در سامرّأ به محضرامام عسكرى مى‌رساند. آخرین مأموریت او را كه در روزهاى آخر حیات امام عسكرى رخ داد، در بخش جریان شهادت آن حضرت توضیح خواهیم داد/
گذشته از پیكها، امام از طریق مكاتبه نیز باشیعیان ارتباط برقرار مى‌ساخت و از این رهگذر آنان را زیر چتر هدایت خویش قرار مى‌داد. نامه‌اى كه امام به «ابن بابویه» نوشته – و در بخش تقویت و توجیه سیاسى عناصر مهم شیعه از آن یاد خواهیم كرد – نمونه‌اى از این نامه‌ها است(۴۷). از این گذشته، امام دو نامه به شیعیان قم و آبه (آوه) نوشته است كه متن آنها در كتابهاى ما مضبوط است(۴۸). نامه‌هاى دیكرى نیز به مناسبتهاى دیگر از امام در دست است(۴۹) بر اساس روایتى، امام عسكرى بامداد روز هشتم ربیع الأول سال ۲۶۰ ه’، اندكى پیش از رحلت، نامه‌هاى فراوانى به مردم مدینه نوشت(۵۰)

حضرت امام حسن عسکری (ع)

پی نوشتها:
۱- كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۱، ص ۵۰۳ – شیخ مفید، الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص ۳۳۵ – ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص ۴۲۲ – طبرسى،اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دارالكتب الاسلامیة، ص .۳۶۷ مسعودى و على بن عیسىاربلى تولد حضرت را در سال ۲۳۱ دانسته‌اند.
۲- شیخ مفید، همان كتاب، ص ۳۳۵ – طبرسى، همان كتاب، ص .۳۶۶
۳- كلینى، همان كتاب، ص ۵۰۳ – على بن عیسى اربلى، كشف الغمّة، تبریز مكتبة بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ص .۱۹۲
۴- وكانت من العارفات الصالحات وكفى فى فضلها انّها كانت مفزع الشیعة بعد وفاة أبى محمد (حاج شیخ عباس قمى، الأنوار البهیة، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص ۱۵۱).
۵- صدوق، علل الشرایع، قم، مكتبة الطباطبائى، ج ۱، باب ۱۷۶، ص ۲۳۰ – نیز صدوق، معانى الأخبار، تهران، مكتبة الصدوق – مؤسسة دار العلم، ۱۳۷۹ ه’. ق، ص .۶۵
۶- ابو جعفر محمد بن جریر الطبرى، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضى،، ۱۳۶۳ ه’. ش، ص .۲۲۳
۷- شیخ مفید، الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص ۳۴۵ – شیخ عبد الله الشبراوى، الاتحاف بحبّ الأشراف، ط ۲، قم، منشورات الرضى،، ۱۳۶۳ ه’. ش، ص ۱۷۸ – .۱۷۹
۸- ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۶ ه’. ق، ص .۲۴۳
۹- ابن طقطقا، همان كتاب، ص ۲۴۳ – ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج ۷، ص ۱۹۵ – .۱۹۶ كیفیت كشته شدن معتز به گونه‌هاى دیگر نیز نقل شده است، ر.ك به: سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، ۱۳۸۳ ه’. ق، ص ۳۶۰ – مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دار الأندلس، ج ۴، ص .۹۷
۱۰- دكتر ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۰ ه’ ش، ج ۳، ص ۳۷۷ – مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دار الأندلس، ج ۴، ص ۹۶ و ۱۰۳ – ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۶ ه’. ق، ص ۲۴۶ – ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج ۷، ص ۲۳۳ و ۲۳۴ – سیوطى، تاریخ الخلفأ، ص .۳۶۲
۱۱- ابن اثیر، همان كتاب، ص ۲۳۴ – ابن طقطقا، همان كتاب، ص ۲۴۶ – دكتر ابراهیم حسن، همان كتاب، ص .۳۷۷
۱۲- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعة الثانیة، تهران، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص ۳۱۳ – مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، ۱۳۷۴ ه’. ق، ص .۲۴۵
۱۳- مهتدى فرزند «وافق بن معتصم» و «معتمد» فرزند متوكل بن معتصم» بود.
۱۴- سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، ص ۳۶۳ و ۳۶۷ – مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دار الأندلس، ج ۴، ص ۱۲۳ و .۱۳۱
۱۵- ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۶ ه’. ق، ص ۲۵۰ – دكتر ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۴، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۰ ه’. ش، ج ۲، ص .۳۷۸
۱۶- على بن عیسى الاربلى، كشف الغمّة، تبریز، مكتبة بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۳، ص ۱۹۷ – ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص ۴۲۲ – كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۱، ص ۵۰۳ – شیخ مفید، الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص ۳۳۸ – طبرسى، اعلام الورى، ط ۳، دار الكتب الاسلامیة، ص ۳۷۶ – فتّال نیشابورى ،روضة الواعظین، ط ۱، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۶ ه’. ق، ص ۲۷۴ – سید محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳ ه’. ق، ج ۲، ص .۴۳
۱۷- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص ۴۳۴ – محمد بن جریر طبرى، دلائل الامامة، ط ۳، قم، منشورات الرضى،، ۱۳۶۳ ه’. ش، ص ۲۲۶ – مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، المكتبة الاسلامیة، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص .۲۵۱ البته، بر رغم نیت پلید خلیفه، هر بار امام رفت و آمد مى‌كرد، هزاران نفر جمعیت مشتاق، در مسیر حركت امام اجتماع مى‌كردند، و آن چنان غلغله شادى به راه افكنده و ابراز احساسات مى‌كردند كه از كثرت جمعیت، راهها بند مى‌آمد و عبور و مرور قطع مى‌شد، و به محض آنكه حضرت را مشاهده مى‌كردند كه از كثرت جمعیت، راهها بند مى‌آمد و عبور و مرور قطع مى‌شد، و به محض آنكه حضرت را مشاهده مى‌كردند سر و صدا خاموش مى‌شد و براى حضرت راه باز مى‌كردند، و پس از عبور امام، وضع به حال طبیعى بر مى‌گشت (ر.ك به: سه مأخذ یاد شده و نیز غیبة شیخ طوسى، تهران، مكتبة نینوى الحدیثة، ص ۲۹).
۱۸- اینجا ممكن است این سؤال پیش آید كه با وجود ضعف و تزلزل دستگاه خلافت، و تسلط تركان و موالى بر امور مملكت، چگونه فشار و اختناق در مورد امام به همان شدّت ادامه داشت؟
در پاسخ باید گفت: اگر نگرانى از ناحیه قدرت معنوى امام، منحصر به شخص خلیفه یا اطرافیان او بود، كار سهل بود و امام مى‌توانست از راههاى گوناگون، به فعالیت سرّى بپردازد، ولى این بیم و نگرانى بر یك طیف وسیع سیاسى سایه افكنده بود كه خلیفه هم جزئى از آن بود، و این طیف بقیه سردمداران و همه كسانى را نیز كه به نحوى با حكومت، منافع مشترك داشتند، شامل مى‌شد، به همین جهت مخالفت و اعمال فشار و محدودیت در مورد امام، ویژگى اصلى خط حاكم بر كشور محسوب مى‌شد و حتى با قتل خلیفه‌اى، و جایگزینى خلیفه‌اى دیگر تغییر نمى‌یافت!
۱۹- مجلسى، بحار الأنوار، ج ۵۰، ص .۳۱۱
۲۰- مجلسى، همان مأخذ، ص .۳۱۳
۲۱- شیخ طوسى، كتاب الغیبة، تهران، مكتبة نینوى الحدیثة، ص .۱۳۴
۲۲- ابوهاشم جعفرى از نسل جعفر طیّار (سمعانى، الأنساب، ج ۱، ص ۶۷) و اهل بغداد بود و از چهره‌هاى بسیار درخشان و گرانمایه شیعه و از یاران بسیار صمیمى امام جواد و امام هادى و امام عسكرى – علیهم السلام – به شمار مى‌رفت و نز د آنان مقام ومنزلت والایى داشت (محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۴، ص ۲۵۵ – ۲۵۸) او كه مردى آزاده و شجاع و بى باك بود، در سال ۲۵۲ ه’ در بغداد بازداشت، و به زندان سامرّأ منتقل گردید (خطیب، تاریخ بغداد، ج ۸، ص ۳۶۹ – سمعانى، الأنساب، ج ۲، ص ۶۷).
به گفته شیخ طوسى، زندانى شدن او و همراهانش، با قتل «عبد الله بن محمد عباسى» مرتبط بوده است (الغیبة، تهران،
مكتبة نینوى الحدیثة، ص ۱۳۶). طبرسى مى‌گوید: او در سال ۲۵۸ ه’. ق با امام عسكرى و گروهى از علویان در زندان بوده است (اعلام الورى، ص ۳۷۳). خطیب بغدادى و سمعانى، در گذشت او را در سال ۲۵۱ نوشته‌اند.
۲۳- ابن صباغ مالكى، الفصول المهمة، ط قدیم، ص ۳۰۴ – شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسینى، ص ۱۶۶ – على بن عیسى الاربلى، كشف الغمّة، تبریز، مكتبة بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۳، ص ۲۲۲ – طبرسى، اعلام الورى، ط ۳، دار الكتب الاسلامیة، ص ۳۷۳ – ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص .۴۳۷
۲۴- ابن شهر آشوب، همان كتاب، ج ۴، ص .۴۳۳
۲۵- مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، المكتبة الاسلامیة، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص .۲۶۹
)۲۶ مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المكتبة الحیدریة، ص .۲۴۳
۲۷- على بن عیسى الاربلى، كشف الغمّة، تبریز، مكتبة بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ص .۲۱۶
۲۸- شریف القرشى، باقر، حیاة الامام الحسن العسكرى،، بیروت، دار الكتاب الاسلامى،، ۱۴۰۹ ه’. ق، ص .۱۸۱
۲۹- رجال، ط۱، نجف، المكتبة الحیدریة، ۱۳۸۱ ه’.ق، ص ۴۲۷به بعد/
۳۰- فیلسوفى كه چنین كتابى نوشته بوده، پسر اسحاق كندى بنام «یعقوب» بوده است و نه خود اسحاق، و بنا به نوشته «محمد لطفى جمعه»، «اسحاق» حاكم كوفه در زمان سه نفر از خلفاى عباسى یعنى مهدى و هادى و هارون بوده است (تاریخ فلاسفة الاسلام فى المشرق و المغرب، المكتبة العلمیة، ص ۱). گویا نام پدر و پسر با هم اشتباه شده و یا در موقع نقل و استنساخ، نام پسر از قلم افتاده است/
۳۱- الأن جئت بالحق و ما كان لیخرج مثل هذا الامن ذلك البیت/
۳۲-این قضیه را ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» (ج‌۴، ص ۴۲۴) از كتاب «التبدیل» نوشته ابوالقاسم كوفى نقل كرده است برخى از دانشمندان معاصر، در صحت این قضیه ابراز تردید نموده و نوشته‌اند: این قضیه نشان مى‌دهد كه كندى در یك بى ثباتى فكرى به سر مى‌برده و به اسلام عقیده نداشته است، و این موضوع گرچه امكان‌پذیر است، اما چون تنها در كتاب ابوالقاسم كوفى آن هم به صورت مرسل (بدون سند) آمده و ابن شهر اشوب نیز از او نقل كرده است، نمى‌توان براى اثبات قضیه تاریخى به آن اكتفا كرد (محمد الصدر، تاریخ الغیبة الصغرى، ص‌۱۹۶)/
اما با توجه به گوشه هایى از تفكر كندى كه در كتب مربوط به تاریخ فلاسفه اسلامى آمده، چنین قضیه‌اى بعید به نظر نمى‌رسد. چنانكه «حنا الفاخورى» و «خلیل الجر» ضمن تحلیل مبانى فكرى و فلسفى وى نوشته‌اند:«…اما گاه شود كه میان تعلیمات فلسفه و آیات قرآن تناقضى مشهود شود، و این تناقض است كه پاره‌اى را به مخالفت با فلسفه واداشته است. كندى حل این مشكل را در تأویل آیات یافته است. او مى‌گوید: كلمات عربى را یك معناى حقیقى است و یك معناى مجازى، و بدین طریق متفكر مى‌تواند از منطوق برخى آیات، معانى مجازى آنها را از راه تأویل دریابد…» (تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران، چاپ دوم، كتاب زمان، ۱۳۵۸ ه’.ش، ج‌۲، ص‌۳۸۰)/
۳۳- شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسینى، ص .۱۶۷ و نیز ر.ك به: ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج‌۴، ص ۴۲۵ – على بن عیس الاربلى، كشف العمّة، تبریز، مكتبة بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج‌۳، ص ۲۱۹- ابن حجر الهیتمى، الصواعق المحرقة، قاهره‘ مكتبة القاهرة، ص ۲۰۷ – ابن صبّاغ المالكى، الفصول المهمة، ط قدیم، ص ۳۰۴ – ۳۰۵/
۳۴- طبسى، شیخ محمد جواد، حیاة الامام العسكرى، ط ۱، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۳۷۱ ه’.ش، س ۲۲۳ – .۲۲۶ و نیز ر. ك به: الشیخ محمد حسین المظفر تاریخ الشیعة، قم، مكتبة بصیرتى، صفحات: ۶۲، ۷۸، ۱۰۲/
۳۵- ظاهراً مقصود، احمد بن اسحاق رازى، یكى از بزرگان شیعیان اهل رى، و یكى دیگر از نمایندگان امام عسكرى است. (ر. ك به: حیاة الامام العسكرى، شیخ محمد جواد طبسى، ۳۳۲)/
۳۶- طوسى، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، ص ۵۷۵ – ۵۸۰، حدیث ۱۰۸۸ – مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، ۱۳۹۵ ه’.ق، ج ۵۰، ص ۲۱۹ – .۳۲۳ این نامه به اختصار در تحف العقول (ص ۴۸۴) نیز آمده است/
۳۷- طوسى، همان كتاب، ص ۵۸۰، حدیث ۱۰۸۹/
۳۸- طوسى، همان كتاب، ص ۵۸۰، حدیث ۱۰۸۹/
۳۹- نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشیعة، قم، مكتبد الداورى، ص ۶۶ – شیخ طوسى، الفهرست، مشهد، دانشكده الهیات و معارف اسلامى، ۱۳۵۱ ه’.ش، ص ۲۳/
۴۰- طبسى، حیاة الامام العسكرى، ص ۳۳۳/
۴۱- ج‌۵۰، ص ۳۲۳/
۴۲- دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم منشورات الرضى، ۱۳۶۳ ه’.ش، ص ۲۷۲/
۴۳- طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، ۱۳۵۰، ص ۲۵۷/
۴۴- شیخ مفید، الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص ۳۵۱ – طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دار الكتب الاسلامیة، ص ۴۴۵ – تسترى، شیخ محمد تقى، قاموس الرجال، الطبعة الثانیة، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى التابعة لجامعة المدرسین، ج‌۱، ص ۳۱۶ – كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج‌۱، ص ۵۱۸/
۴۵ طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشكده الهیات و معارف اسلامى، ۱۳۴۸ ه’.ش، ص ۵۳۲، حدیث ۱۰۱۵ – تسترى، همان كتاب، ج ۱، ص .۳۱۵ عَمرى بعدها به وكالت از طرف حضرت صاحب الزمان – عج – منصوب گردید و ما به خواست خدا در بخش آینده پیرامون عظمت و فضیلت او سخن خواهیم گفت/
۴۶- ابو الأدیان على بصرى، در اواخر قرن سوم هجرى در گذشته و كنیه او در اصل «ابوالحسن» بوده است، نامبرده به این جهت به ابوالأدیان شهرت یافته بود كه با پیروان تمام دینها مناظره مى‌كرد و مخالفین را مجاب مى‌نمود (مدرس تبریزى، محمد على، ریحانة الأدب، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى خیام، ۱۳۴۷ ه’.ش، ج‌۷، ص‌۵۷۰)/
انتخاب ابوالأدیان براى انجام این مأموریت، نشان مى‌دهد كه حضرت افراد ویژه‌اى را به این كار مى‌گمارده است/
۴۷- ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج‌۴، ص ۴۲۵ – مجلسى، بحار الأنوار، ج‌۵۰، ص ۳۱۷ – فیض كاشانى، معادن الحكمة فى مكاتیب الأئمة، قم مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، ط ۲، ۱۴۰۹ ه’.ق، ج‌۲، ص ۲۶۵/
۴۸-فیض كاشانى، همان كتاب ص ۲۶۴ – مجلسى، همان كتاب، ص .۳۱۷
۴۹-حسن بن على بن شعبة، تحف بالعقول، ط ۲، قم مؤسسة بالنشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، ۱۳۶۳ ه’.ش، ص ۴۸۶/
۵۰-مجلسى، همان كتاب، ص ۳۳۱
منبع : پرسمان

خروج از نسخه موبایل