نماد سایت پایگاه خبری و تحلیلی رشد

نوحه کبوتر بچه در سوگ شهادت حضرت قاسم

حضرت قاسم بن الحسن
متن اشعار ، نوحه و مداحی شهادت حضرت قاسم

قاسم ابن الحسن از نوادگان امام علی علیه السلام و فرزند امام مجتبی علیه السلام است که در واقعۀ کربلا حضور داشت. حضرت قاسم علیه السلام در پاسخ عموی بزرگوار خود امام حسین علیه السلام که نظر او را در مورد مرگ پرسید با شجاعت کامل و اعتقاد و باور حقیقی، مرگ را شیرین ‌تر از عسل دانست و در روز عاشورا شربت شیرین شهادت را چشید و به فوز عظیم شهادت نائل آمد.

کبوتر بچه

از شوری چشم حسودان ترس دارم
بی نظم می بندم سرت عمامه ات را

آه! ای کبوتر بچه مشتاق پرواز
محکم گرفتی توی دستت نامه ات را

می خواستم نفرستمت اما عزیزم
حکم جهادت را تو از بابا گرفتی

سخت است از تو دل بریدن چاره ای نیست
از عمه شمشیر پدر، آیا گرفتی؟

با جنگ جویان فرق داری مرد کوچک
گشتم زره اندازه ات پیدا نکردم

شهد شهادت از لبانت بود جاری
میخواستم بوسم لبت اما نکردم

مانند زهرا راه رفتن شیوه توست
تیغ حسن در دست و با لبخند رفتی

پشت سرت لرزید قلب خیمه وقتی
خونخواهی آن اکبر دلبند رفتی

هل من مبارز؟ میزنی فریاد در دشت
مثل عمو پیچیده میجنگی دلاور

ارزق چشیده ضربه های کاری اش را
ای قوم بی دین هر که می خواهی بیاور

ممکن نشد تا با تو رو در رو بجنگند
نامردمان انگار فکری تازه دارند

ای تازه نوجوانم به جای گل اینها
در دامن خود سنگ بی اندازه دارند

افتادی از مرکب زمین با ضرب  نیزه
یک لشکر از کفتارها دور و بر توست

مانده به روی چهره ات رد سم اسب
در یاد من طرح نگاه آخر توست

از بس که پاشیده تنت امکان ندارد
اهل حرم یک جسم کامل را ببینند

آه ای گل  پرپر گلابت را گرفتند
ای غنچه دورت داس های لاله چینند

ای غنچه بشکفته زیر سم اسب
قدری خودت را زیر مرکب ها بغل کن

بیچاره ام کرده صدای  ضجه هایت
این مرگ سختت را خودت احلی عسل کن

این اسبها با سینه ات آخر چه کردند؟
پیچیده در کرب و بلا بوی مدینه

اینقدر پایت را مکش جانسوز بر خاک
از دردهای استخوان توی سینه

پنهان مکن ازمن تو با لبخند دردت
لبخندهایت می زند آتش عمو را

وقتی که می خندی به من ای ماهپاره
می بینم آن سر نیزه توی گلو را

می آیم از خیمه کنار پیکری که
در زیر دست و پای اسبان قد کشیده

بهتر که زینب در میان خیمه ها ماند
بهتر شده جان کندنت را او ندیده

باید در آغوشت بگیرم نرم و آرام
خیلی مواظب باشم از دستم نریزی

با اشک جسمت را به سمت  خیمه بردم
مثل علی اکبر برای من عزیزی

 وحید مصلحی

خروج از نسخه موبایل