نماد سایت پایگاه خبری و تحلیلی رشد

آیا زیست‌شناسی یک ایدئولوژی است؟

زیست‌شناسی


در چهارم جولای سال ۲۰۲۱ میلادی، مقارن با ۱۳ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی، «ریچارد چارلز لیونتین»۱ در ۹۲سالگی، سه روز پس از مرگ همسرش، «مری جین»۲، در کمبریج، ماساچوست، درگذشت. ریچارد لیونتین یکی از مشهورترین ژنتیک‌دانان و تکامل‌دانان نیمه دوم قرن بیستم بود. او دکترای خود در رشته جانورشناسی را تحت نظر تئودوسیوس «دوبژانسکی»۳ شهیر در دانشگاه کلمبیا به سرانجام رساند و با پژوهش‌های پیشگامانه در باب ژنتیک معروف شد. مقاله او با «جان هابی»۴، تحت عنوان «روشی مولکولی برای مطالعه گوناگونی ژنی در جمعیت‌های طبیعی»، از متون کلاسیک ژنتیک مولکولی است.

آیا زیست‌شناسی یک ایدئولوژی است؟
عطا کالیراد*

در چهارم جولای سال ۲۰۲۱ میلادی، مقارن با ۱۳ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی، «ریچارد چارلز لیونتین»۱ در ۹۲سالگی، سه روز پس از مرگ همسرش، «مری جین»۲، در کمبریج، ماساچوست، درگذشت. ریچارد لیونتین یکی از مشهورترین ژنتیک‌دانان و تکامل‌دانان نیمه دوم قرن بیستم بود. او دکترای خود در رشته جانورشناسی را تحت نظر تئودوسیوس «دوبژانسکی»۳ شهیر در دانشگاه کلمبیا به سرانجام رساند و با پژوهش‌های پیشگامانه در باب ژنتیک معروف شد. مقاله او با «جان هابی»۴، تحت عنوان «روشی مولکولی برای مطالعه گوناگونی ژنی در جمعیت‌های طبیعی»، از متون کلاسیک ژنتیک مولکولی است. آثار او به جنبه‌های اجتماعی و فلسفی زیست‌شناسی تکاملی نیز پرداخت؛ برای مثال، مقاله «لچکی‌های کلیسای سن‌مارکو و پارادایم پانگلوسی: نقدی بر برنامه سازگاری‌باورانه»۵ (۱۹۷۹)، لیونتین به همراه «گولد»۶، ماهیت سازگاری موجود زنده را با لچکی، سطح سه‌گوشی که در محل برخورد دو قوس پدید می‌آید،‌ قیاس کردند و اساس برنامه پژوهشی مبتنی بر یافتن سازگاری در دنیای زنده را به باد انتقاد گرفتند.۷

شاید بخش اعظمی از شهرت لیونتین ناشی از بحث‌ها و آثارش در باب پیامدهای زیست‌شناسی باشد. گرایش سیاسی لیونتین و گولد همسو با نگرش‌های مارکسیستی بود و این سوگیری، نگرش هر دو به مجادلات و مباحث علمی دوران را شکل داد. در «زیست‌شناسی به‌مثابه ایدئولوژی: دکترین دنا»۸ (۱۹۹۰)، لیونتین تصویری کلی از رویکرد خود به مباحث زیست‌شناسی در پرتوی نگرش فکری خود ترسیم می‌کند. این اثر، حاصل سخنرانی‌هایی است که لیونتین برای سی‌‌بی‌سی۹ ایراد کرد. بازخوانی این اثر را از چند منظر جذاب می‌پندارم؛ نخست، این اثر تلاش یکی از برجسته‌ترین علم‌ورزان برای توصیف ساده و عامه‌فهم مباحث دشوار علمی را به نمایش می‌گذارد و دوم، این مجموعه تصویری جالب از رابطه ایدئولوژی و علم ارائه می‌دهد. چنین به نظر می‌رسد که در بسیاری از مواقع علم‌ورزان و علاقه‌مندان به علم، علم را چنان روش و موضوعی منزوی می‌پندارند که هرگز در برابر امیال و افکار بشر سر فرود نمی‌آورد و تصویری صحیح از واقعیت بیرون از اذهان ما را به دست می‌دهد.

شکاکی معقول

لیونتین در ابتدای «زیست‌شناسی به‌مثابه ایدئولوژی»، علم را زاده زمانه خود معرفی می‌کند: «علم نهادی اجتماعی است که در باب آن، حتی در میان اعضای این نهاد، کژفهمی بسیار یافت می‌شود. ما علم را یک نهاد، مجموعه‌ای از روش‌ها، مجموعه‌ای از افراد، انبوهه سترگی از دانش که علم می‌نامیم، می‌پنداریم و تصور می‌کنیم که علم تا حدی از عواملی که زندگی روزمره ما و ساختار جامعه را شکل می‌دهد، سواست. […] مسائلی که علم به آن می‌پردازد، ایده‌هایی که در پژوهش در باب این مسائل به کار می‌بندد و حتی نتایج به‌اصطلاح علمی این پژوهش‌ها، جملگی عمیقا تحت تأثیر پیش‌فرض‌های است که از جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم مشتق می‌شوند. در ‌واقع، علم‌ورزان زندگی خود را نه به‌عنوان علم‌ورز بلکه به‌عنوان موجوداتی اجتماعی غرق در خانواده، دولت و ساختار تولیدی آغاز می‌کنند و به طبیعت از ورای عینکی می‌نگرند که تجربه اجتماعی آنان پدید آورده است». چنین آغازی برای آنانی که دل به علم و روش، یا روش‌های آن، بسته‌اند نگران‌‌کننده به نظر می‌رسد. آیا لیونتین، از برجسته‌ترین زیست‌شناسان معاصر، دیدگاهی نسبی‌گرایانه به علم داشت و به شیوه‌ای همسو با متفکران پسامدرن، تصور می‌کرد که گزاره علمی چندان ارجحیتی بر گزاره‌های غیرعلمی ندارد؟ در حقیقت دیدگاه لیونتین که در خلال سطرهای «زیست‌شناسی به‌مثابه ایدئولوژی» آشکار می‌شود، بیش از آنکه در راستای ضدیت با علمی و هم‌سنگ‌پنداری دیگر رویکردهای تولید معرفت باشد، در پی فهم علم به‌معنای نهاد اجتماعی در عین پذیرش ارجحیت روش (یا روش‌ها) علم است. نظریه تکامل داروین نمونه بسیاری جالبی از نظریه‌های علمی است که تا حدی ناشی از فضای فکری دوران زاده شد و از باورهای غیرعلمی آن دوران تأثیر پذیرفت: «او [داروین] ادعا کرد که ایده تکامل به سبب انتخاب طبیعی پس از خواندن اثر مشهور «تامس مالتوس»۱۰، اقتصاددانی که در اواخر قرن نوزدهم می‌زیست، یعنی «رساله‌ای در باب جمعیت»۱۱، به ذهنش خطور کرد. این رساله، استدلالی علیه قانون کهن تنگدستی انگلیس بود؛ قانونی که مالتوس بیش از اندازه دست‌ودل‌بازانه می‌پنداشت و به جایش از نظارت سفت و سخت بر فقرا حمایت می‌کرد تا جلوی زادآوری و هرج‌ومرج اجتماعی به دست این طبقه گرفته شود. در ‌واقع، کلیت نظریه تکامل به سبب انتخاب طبیعی شباهت غریبی با نظریه‌ اقتصادی اولیه سرمایه‌داری دارد که توسط اقتصاددانان اسکاتلندی پدید‌آمده بود. […] داروین اقتصاد سیاسی ابتدای قرن نوزدهم را به اقتصاد طبیعت بسط داد». لیونتین با اشاره به این مسئله، تأکید می‌کند که زاده‌شدن این نظریه در بستری از تفکراتی غیرعلمی که شاید ناراست هم باشند، صحت این نظریه به‌عنوان تبیین صحیح علمی در باب جهان زنده را زیر سؤال نمی‌برد اما او از دیدگاه فروکاست‌گرایانه که چنین چارچوبی را برای تبیین تمامی جنبه‌های طبیعیت بسط دهد و با اتکا به دانش کنونی ما از ژنتیک، جامعه را به فرد، فرد را به ژن و در نتیجه جامعه را به ژن تقلیل دهد می‌هراسد.

از تلفیق تکامل و اکولوژی تا هم‌نشینی‌های جان‌فرسا

برای فهم ریشه نگرش بدبینانه لیونتین به فروکاست‌گرایی، باید اندکی به حیات دانشگاهی او پرداخت. لیونتین تا ۱۹۷۳ میلادی در دانشگاه شیکاگو مشغول به پژوهش بود اما در آن سال، ظاهرا به همت «ادوارد ویلسون»۱۲، به دانشگاه هاروارد نقل ‌مکان کرد. در آن سال‌ها، ویلسون و لیونتین روابط دوستانه‌ای داشتند و به همراه معدود زیست‌شناسان دیگر، در پی درهم‌آمیختن تکامل و اکولوژی در قالب نظری واحدی بودند تا به فهم بهتری از جهان زنده دست یابند. این دو شاخه از زیست‌شناسی هنوز هم با وجود هم‌پوشانی پرسش‌ها، بر مبنای رویکرد نظری واحدی پیش نمی‌روند: مدل‌های تکاملی غالبا عوامل اکولوژیک را به شکل بسیار ساده در خود جای می‌دهند یا اساسا این عوامل را نادیده می‌گیرند و مدل‌های اکولوژیک نیز چندان توجهی به دگرگونی‌های تکاملی موجوداتی که در یک بوم با هم زندگی می‌کنند، نمی‌کنند. هدف مشترک و دوستی میان لیونتین و ویلسون با انتشار اثر مشهور ویلسون، «سوسیوبیولوژی»۱۳ (۱۹۷۵)، در عمل دود شد و به هوا رفت و جای خود را به کینه‌ای عمیق داد. «جری کوین»، یکی از دانشجویان دکترای لیونتین در آن سال‌ها که خود به یکی پیشروترین پژوهشگران حوزه گونه‌زایی بدل شد، نقل می‌کند که ویلسون و لیونتین هرگز با هم سخن نمی‌گفتند و هم‌سفر‌شدن اتفاقی با آن دو در آسانسور از عذاب‌آورترین تجربیات بود.۱۴ آنچه «سوسیوبیولوژی» ویلسون را به مرکز توجهات و جدل بدل کرد، رابطه او بود میان آنچه در طبیعت در جریان است و آنچه شالوده جوامع انسان را تشکیل می‌دهد. اگر سازوکارهای تکامل را مسئول شکل‌گیری جوامع مورچه‌ها و موریانه‌ها بدانیم، عجیب نخواهد بود اگر در پی رابطه همین سازوکارها با جوامع انسانی باشیم. بخشی از انتقادها به اثر ویلسون قابل‌قبول و حتی مطابق انتظار بود؛ ویلسون تلاش کرد شاخه‌های مختلف زیست‌شناسی، جامعه‌شناسی، رفتارشناسی و حتی روان‌شناسی را درهم‌آمیزد و تصویری پیوسته و یکپارچه از دنیای طبیعت، از باکتری تا انسان، ترسیم کند. چنین پروژه‌ بلندپروازانه‌ای به خودی خود نقص‌هایی آشکار داشت، تا حد زیادی به این سبب که این تصویر یکپارچه بر چارچوب نظریه استواری بنا نشده بود. بخش دیگری از انتقادها، از جمله نقدهای لیونتین، به فروکاست‌گرایی و جبرباوری چنین رویکردی مربوط است. بسیاری از مکاتب فکری، از جمله مارکسیسم، علت ساختار اجتماعی انسان را عوامل بیرونی می‌پندارند که جزء ذاتی قوانین طبیعت نیستند. اگر تصور کنیم که علت اختلاف طبقاتی شدید در جوامع بشری، بهره‌کشی به اندازه طبقه سرمایه‌دار از پرولتاریاست، آنگاه با فرضیه‌ای که رویکرد سرمایه‌داری را به ژن‌های ما نسبت می‌دهد، چه باید کرد؟ اگر ژن‌های ما مسبب ساختارهای اجتماعی امروزی هستند، دیگر امیدی به هیچ اصلاحی نیست و این غریزه طبیعی تمام تلاش‌ها ما برای پدیدآوردن سطحی قابل‌قبول از عدالت اقتصادی را نقش بر آب می‌کند. چنین رویکردی برای توصیف شرایط جوامعی که در آن زندگی می‌کند، از نظر لیونتین به‌هیچ‌وجه قابل‌قبول نیست: «در ظاهر، این نظریه در باب سرشت انسان ناشی از باور ایدئولوژیک آشکار به جامعه طبقاتی مبتنی بر کارآفرینی عصر ماست؛ اما در زیر این ظاهر، ایدئولوژی ژرف‌تری نهفته است: برتری فرد بر اجتماع. با وجود نامش، سوسیوبیولوژی، با نظریه‌ای در باب علل فردی و نه علل اجتماعی روبه‌رو هستیم. ویژگی‌های جامعه به سبب ویژگی افراد پدید آمدند و اظهار می‌شود ویژگی افراد نیز از ژن‌های آنان منشأ می‌گیرند. اگر جوامع انسانی درگیر جنگ می‌شوند، علت این است که افراد این جوامع خشن هستند. […] چنین دیدگاهی پدیدهای متفاوت را، تا حدی به سبب کژفهمی زبانی، با هم در هم می‌آمیزد. آشکارا بریتانیا و آلمان در ۱۹۱۴ به سبب خشونت شهروندان بریتانیا و آلمان اعلان جنگ نکردند. اگر چنین می‌بود، نیازی به فراخواندن عموم به ارتش نبود». فقری که لیونتین در چنین نگرشی به طبیعت می‌بیند، درآمیختن علت۱۵ و عامل۱۶ پدیده‌هاست. اگرچه بسیاری از پدیده‌های جوامع انسان را می‌توان به عواملی از جنس فرایندهای زیستی نسبت داد اما علت یا عللی که چنین عواملی را نمایان می‌کنند از جنسی غیر از ژن یا انتخاب طبیعی هستند. عوامل زیستی مختلفی می‌توانند به بروز بیماری‌های تنفسی به سبب آلودگی هوا بینجامند، اما از‌میان‌بردن هریک از این عوامل صرفا عاملی دیگر را نمایان می‌کند و در پس همه این عوامل، علتی از جنس ساختار جوامع انسانی در دنیای مدرن ما مسبب این آلودگی است.

آیا علم یک ایدئولوژی است؟

نگرش لیونتین به دیدگاه قالب در زیست‌شناسی، آنچه او «دکترین دنا» می‌خواند، تا حد زیادی انباشته از انتقادهایی معقول از ساده‌انگاری‌هایی است که در بسیاری از تبیین‌های مبتنی بر فروکاست‌گرایی زیستی یافت می‌شود. تصور اینکه ربط‌دادن صفتی چون هوش یا توانایی حل مسئله به صدها یا هزاران واحد اطلاعاتی در میان انبوه اطلاعاتی که در میان ژن‌های ما یافت می‌شود و تلاش برای توضیح وضع اجتماعی جوامع انسانی بر مبنای چنین اطلاعاتی اساسا پیامدی جز کژفهمی ندارد. اما فهم بستر تاریخی عقاید علمی و ریشه‌های غیرعلمی فرضیات علمی و تفاسیر ما از این فرضیات، پیش از علم را به یک ایدئولوژی بدل کند، فقر تصور ما از علم را به نمایش می‌گذارد. علم چیزی بیش از یک نوع بازی با قواعد مشخص نیست و آنچه آن را به ماشین تولید دانش بدل کرده، توانایی اعجاب‌آور این قواعد برای تولید گزاره‌هایی دقیق در توصیف دنیای پیرامون ماست. اما قوانین این بازی آن‌قدرها هم دقیق و موبه‌مو و دست‌وپا گیر نیست تا یافته‌ها و تفاسیر علمی را از گزند باورها و امیال علم‌ورزان حفظ کند. شاید به‌منظور حفظ علم از گزند ایدئولوژی‌ها، باید به پیشنهاد فیلسوف نیوزیلندی، «مایکل استرونز»۱۷، گوش فرادهیم: «گام اشتباه… این تصور وجود دارد که اگر علم‌ورزان بیشتر در باب باقی دنیا بدانند و برای آن ارزش قائل باشند، علم شکوفاتر خواهد شد. اما عکس این مسئله صحیح است: ناآگاهی علم‌ورزان [از موضوعات نامربوط به علم] بهترین ضمانت برای پیروی بی‌چون‌وچرای آنان از مسیر تجربی […] است.۱۸ آنچه لیونتین در باب «دکترین دنا» نگاشت، روایتی است عبرت‌آموز برای علم‌ورزان تا همواره با نگاهی شکاکانه به تبیین‌های جهان‌شمول و آسان علمی بنگرند و همواره ماهیت غیرعلمی این تبیین‌ها و تفسیرها را در نظر داشته‌ باشند. / شرق

پی‌نوشت‌ها:

۱- Richard Charles Lewontin

۲- Mary Jane

۳- Theodosius Dobzhansky؛ برای بسیاری، نام دوبژانسکی با جمله «هیچ در زیست‌شناسی معنا ندارد مگر در پرتوی تکامل» گره‌ خورده است.

۴- John Lee Hubby

۵- The Spandrels of San Marco and the Panglossian Paradigm:

Critique of the Adaptationist Programme

۶- Stephen Jay Gould

۷- پیش‌تر مفصل در باب این مقاله گولد و لیونتین قلم‌فرسایی کرده‌ام: ر.ک. کشف دی‌ان‌ای و لچکی‌های کلیسای سن‌مارکو، روزنامه شرق، شماره ۳۱۵۰، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷.

۸- Biology as Ideology: The Doctrine of DNA

۹- بنگاه خبرپراکنی کانادا

۱۰- Thomas Robert Malthus

۱۱- عنوان کامل این اثر، رساله در باب اصل جمعیت (An Essay on the Principle of Population) است که در سال ۱۷۹۸ میلادی به چاپ رسید.

۱۲- Edward Osborne Wilson

۱۳- Sociobiology: The New Synthesis؛ ترجمه این اثر به دست عبدالحسین وهاب‌زاده توسط انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد به چاپ رسیده و لااقل براساس تجربه شخصی راقم این سطور، خوانندگان بسیاری از میان دانشجویان و استادان زیست‌شناسی در ایران یافته است.

۱۴-‌https://whyevolutionistrue.com/2020/05/08/more-autobiography-how-i-wangled-myself-into-harvard-in-one-day/

۱۵- Cause

۱۶- Agent

۱۷- Michael Strevens

۱۸-‌The Knowledge Machine: How Irrationality Created Modern

Science, Liveright, October 2020, p. 275.

خروج از نسخه موبایل