نماد سایت پایگاه خبری و تحلیلی رشد

متن و اشعار ویژه روز عاشورا و شهادت حضرت امام حسین(ع)

نوحه شهادت امام حسین علیه السلام
نوحه شهادت حضرت اباعبدالله الحسین

روز عاشورا نقطه عطفی در تاریخ شیعه محسوب می شود. روزی که فرزند پیامبر به شهادت رسید. امام حسین (ع) پیش از آغاز جنگ، تلاش بسیاری کرد تا از خونریزی و کشتار مسلمانان در هر دو طرف جلوگیری کند. اما دشمن که به تعداد سپاه خود مغرور بود به هیچ پیشنهادی پاسخ مثبت نداد و خواهان آغاز جنگ بود. عاشورا روزی است که اتفاقات و وقایع دردناکی برای امام حسین و یارانش و اهل بیت او افتاد و سرانجام به همراه یارانش در این روز به شهادت رسیدند

سرنگون از زین

نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد

هوا ز جور خالف، چون قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد

از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین
دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین

از جنان تا قتلگه زهرا صدا می زد حسین
از جنان تا قتلگه حیدر صدا می زد حسین

دست و پا می زد حسین
زینب صدا می زد حسین

دل بریدن از حسین

آن دم بریدم از زندگی دل
که آمد به مسلخ شمر سیه دل

او می دوید و من می دویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل

او می دوید و من می دویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل

او می نشست و من می نشستم
او روی سینه من در مقابل

او می کشید و من می کشیدم
او خنجر از کین من آه از دل

او می برید و من می بریدم
او از حسین سر من غیر از او دل

او می برید و من می بریدم
او از حسین سر من غیر از او دل

او کجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟
او کجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟

بنویسید سری بر سر نی جا می کرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا می کرد

دلی در خون نشسته دوست داری؟
بگو قلبی شکسته دوست داری؟

تو را ای عشق! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟

امید بخشش

پیوسته، نوای یا حسین ست مرا
دارم همه چیز، تا حسین ست مرا

چون (فُطرس) و (حُر) امید بخشش دارم
وقتی سر و کار با حسین ست مرا

سید رضا مؤید (مؤید)

ای قبله عشق!

فریاد حسین می رسد بر گوشم
در راه حسین تا ابد می کوشم

راهی شده ام به سویت ای قبله عشق!
ای کرب و بلا! بگیر در آغوشم

رضا اسماعیلی

در خلقت ماسوا، سهیم ست حسین
در نزد خدا، ذبحِ عظیم ست حسین

ای غرق گنه! بگیر دامانش را
زیرا چو خدای خودِ کریم ست حسین

حسن هارونی

ولای حسین

ما سوختگانت، بولای تو حسین
داریم هوای کربلای تو، حسین

بگشای به روی ما، ره کویت را
ای جان جهانی به فدای تو حسین

مصطفی قمشه ای

عالم عشق

از روی حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند

تبریک به طوفانْ زدگان غم و درد
کشتی نجات را، به آب افکندند!

سید رضا مؤید (مؤید)

یا ابا عبد اللّه علیه السّلام

خاک تو شفاست، یا ابا عبد اللّه
درمانِ بلاست، یا ابا عبد اللّه

بر ساحل دجله، عاشقان حجله زدند
عبّاس کجاست؟! یا ابا عبد اللّه!

غلامرضا رحمدل

خاکستر شد!

چون نوبت سرفرازی اصغر شد
گلْ غنچه باغ هاشمی، پرپر شد

بر دوش پدر، ستاره یی جان می داد
خورشید، نظاره کرد و خاکستر شد!

عبد الرّحیم سعیدی راد

مجموعه کمال

نور ابدی و ازلی، می آید
بر عالم ایجاد، ولی می آید

مجموعه حسن و عشق و ایثار و کرم
یعنی که: حسین بن علی می آید

سید رضا مؤید (مؤید)

خورشید بر نیزه!

آن روز، که روز کفر و دینداری بود
آن روز، که نوبت وفاداری بود

دیدند به روی نیزه ها، خورشیدی
کز نای بریده اش خدا جاری بود!

عبد الرّحیم سعیدی راد

تا سحر می بارید!

از پلک سیاه شب، شرر می بارید
بر دامن دشت، شور و شرر می بارید

از چشمه مه سرشک حسرت، نم نم
بر دست فرات، تا سحر می بارید!

بهنام پازوکی

یا حسین!

حق کرده ظهور، تا حسین آمده است
آیات جهاد، با حسین آمده است

فُطرس، به امید عفو بر درگه او
با ذکر حسین، یا حسین آمده است

سید رضا مؤید (مؤید)

آقاست حسین علیه السّلام

عالم، همه قطره اند و دریاست حسین
شاهان، همه بنده اند و مولاست حسین

ترسم که شفاعت کند از قاتل خود!
از بس که کرم دارد و آقاست حسین

حسن هارونی

هوای کربلا

عمری ست هوای کربلا، دارد دل
زین پرده، بسی شور و نوا دارد دل

تا باز شود مگر ره کوی حسین
هر شب به خدا دست دعا دارد دل

مصطفی قمشه ای

چشم امید

ما، کز اثر گناه پرْ سوخته ایم
چون شمع ز عشق دوست، افروخته یام

چون (فُطرس) پرْ سوخته، چشم امید
بر لطف حسین بن علی دوخته ایم

سید رضا مؤید (مؤید)

لبْ تشنه

با آنکه بر آستان آبست حسین
از تاب عطش، در التهابست حسین

ای آب! تو مهر مادرش زهرایی
لبْ تشنه چرا در آفتابست حسین؟!

میر هاشم میری

چشم آب هم می گرید!

در ماتم تو، سحاب هم می گرید
منظومه آفتاب هم، می گرید

ای تشنه ترین سلاله کوثر عشق!
از داغ تو، چشم آب هم می گرید

رحیم زریان

اقتدا

در معبد عشق، جان فدا خواهم کرد
هنگامه، چو پور مرتضی خواهم کرد

یعنی که: به خون خود وضو می گیرم
وین گونه به دوست، اقتدا خواهم کرد

نصرت اللّه ترحمی

نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهن تو جنگ بوده

ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر به دستت تنگ بوده

حمیدرضا برقعی

ای بی کفن سینه شکسته ارباب
آرامش سینه های خسته ارباب

وای از دل خواهر غریب می دید
بر سینه تو شمر نشسته ارباب

آن گونه رخ به خاک منه، معجرم که هست
حیف از سر تو نیست بیفتد، سرم که هست

گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
تا سر به زانویش بنهی، مادرم که هست

بوریا شده کفنت

چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت
از پیرهن نداشتنت گریه ام گرفت

با دیده های سرخِ جگر مثل مادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت

جایی برای بوسه برادر نیافتم
از نیزه های در بدنت گریه ام گرفت

تا دیدم آن سواره ولگرد نیزه دار
بر تن نموده پیرهنت گریه ام گرفت

وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک
یک بوریا شده کفنت گریه ام گرفت

وحید قاسمی

سمت گودال

آه از آن روز که جان از تن خواهر می رفت
سنگ ها بال زنان سوی برادر می رفت

آسمان ها و زمین داشت به هم می پیچید
سمت گودال کسی دست به خنجر می رفت

ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد
همه سرها به روی نیزه لشگر می رفت

خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست
بین گهواره خالی دل مادر می رفت

لب تشنه

آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود
شورش روز قیامت به جهان برپا بود

خصم چون دایره برگرد حرم شاه شهید
در دل دایره چون نقطه پا برجا بود

جان به قربان ذبیحی که به قربان گه دوست
با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود

تو مپندار که شاهنشه این درگه رزم
در بیابان بلا بی مدد و تنها بود

انبیا و رُسُل و جن و ملایک هر یک
جان به کف در بَرِ شه منتظر ایما بود

پرده پوشان نهان خانه ملک و ملکوت
همه پروانه آن شمع جهان آرا بود

در همه مُلک بلانیست به جز ذکر حسین
قاف تا قاف جهان، صوت همین عنقا بود

نیّر تبریزی

به بزم گریه هم رنگ غروبم
به زیر ابر ستار العیوبم

تسلای دلت اشک محبان
خدا صبرت دهد آقای خوبم

در این ده شب صدای نو فلک وای
نوای ناله ملک و ملک وای

شهیدان سرخوش و ما مانده ایم و
دم یا لیتنا کنا معک وای

منم زینب که معنای وفایم
منم که فانی راه بقایم

منم یک زن ولی در اوج غیرت
امیر فاتح کرب و بلایم

به زهرایی شبیه مادرم من
به مولایی بسان حیدرم من

حسینم رفت اما دین به جا ماند
به تنهایی امیر لشکرم من

کلید گنج اسرار حسینم
چو عباسم علمدار حسینم

حسینم گر به مقتل آرمیده
من امشب چشم بیدار حسینم

ما رایت الا جمیلا

اگرچه زیر بار غم خمیدم
وگر جام بلا را سر کشیدم

اگرچه جسم بی سر دیدم اما
به غیر از عشق و زیبایی ندیدم

همین امروز دیدم دلبرم رفت
یگانه سایه روی سرم رفت

فرات و اشک خیمه موج می زد
لب تشنه حسینم از حرم رفت

به مقتل دیده های دخترش بود
که تیغ دشنه روی حنجرش بود

تمام لحظه های سر بریدن
سرش بر روی پای مادرش بود

زبان گفتنم آتش گرفته
ز کعب نی تنم آتش گرفته

حرم می سوخت طفلی داد می زد
که بابا دامنم آتش گرفته

غم تو آتشی بر جان ما زد
یکی آتش به جان خیمه ها زد

یکی انگشت و هم انگشترت برد
یکی راس تو را بر نیزه ها زد

تو رفتی و میان خیمه ماندیم
تیمم کرده چادر را تکاندیم

نشسته خسته با دستان بسته
همه با هم نماز خویش خواندیم

غریبی و تنهایی

ته گودال پیکری مانده؟
که بگوییم برداری مانده؟

گفت بهتر که از جلو نبرید
بی گمان راه بهتری مانده

چقدر نامرتبت کردند
پیکری نیست پیکری مانده

چقدر غارت تو طول کشید
یک نفر رفته دیگری مانده

تازه این سهم تا کوفه است
از تن تو اگر سری مانده

گر چه بیرون کشیدم از بدنت
ولی این تیر آخری مانده

فرضم این است پیرهن داری
با همین فرض! معجری مانده

نه عقیق برادری.حتی
نه طلاهای خواهری مانده

علی اکبر لطیفیان

هفتاد و دو گل پرپر

ببین سیاه تر از شب تمام دنیا را
شکسته اند دل مهر عالم آرا را

چرا اثر نکند بر دل عدو آهی
که آب کرده دل سخت سنگ خارا را

پس از مصیبت هفتاد و دو گل پرپر
به خون کشانده عدو باغبان گل ها را

قسم به آب که فریاد آب آب حسین
شدست آتش و سوزانده قلب دریا را

نه شمر شرم و حیا می کند نه تیغ جفا
ببند فاطمه جان دیده تماشا را

یکی نبود بگوید به شمر دون رحمی
کسی مقابل دختر نکشته بابا را

به بوسه گاه نبی از چه می کشی خنجر
مگر نمی شنوی ناله های زهرا را

 نیزه های شکسته

ز بس که نیزه نشسته به جسم پرپر تو
ورق ورق شده در قتلگاه دفتر تو

چقدر نیزه شکسته کنارت افتاده
چقدر تیر فرو رفته بین پیکر تو

هنوز از گلویت خون تازه می آید
هنوز بر سر نی جاری است کوثر تو

سر شکسته عباس آب آور را
نشانده اند سر نیزه ای برابر تو

چقدر لطمه زده روی گونه اش امروز
نمانده سوی نگاهی به چشم خواهر تو

زدند بر رخ ماه تو هیجده ضربه
که نیست نقطه سالم به صورت و سر تو

غروب گوشه گودال روضه می خواند
برای این همه زخم تن تو مادر تو

خواهر شود فدایت

در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی
یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی

دیدم تو را چه دیدنی ای پاره دلم
حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی

جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند
جایی برای بوسه خنجر نداشتی؟

زینب بمیرد این همه خونی نبیندت
خواهر شود فدای تو یاور نداشتی؟

ته مانده های پیرهنت هم ربوده شد
چیزی برای غارت لشکر نداشتی

ای وای سینه تو پر از جای پا شده
یکی دو تا که ارث ز مادر نداشتی

بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خورده ای
حق می دهم حسین، برادر نداشتی

رضا رسول زاده

تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب

باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب

خون گلویت را کسی تا آسمان برد
پیراهن و عمامه ات را این و آن برد

آیا نگفتم در بیاور خاتمت را
راضی شدی انگشترت را ساربان برد

گفتند که پیراهنت را می کشیدند
تصویر غارت کردنت را می کشیدند

نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن
بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند

رفتی ای پناهم

رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟

تا آن زمانی که به یادم هست داداش
وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود

بغض گلوی دخترت

رفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاری

آیا نمی شد ای سلیمان زمانه
قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟

علی اکبر لطیفیان

اطفال بی قرار و پریشان

مادر! بیا به حال حسینت، نظاره کن
یک دم نظر بر این بدن پاره پاره کن

زخم تنش اگر چه بُوَد بی حساب لیک
با چشم دل، نگاه بر این ماه پاره کن

مادر! بیا و مرهمی آور ز راه مهر
درمانِ زخم های فزون از ستاره کن

اطفال بی قرار و پریشان و خسته را
تا بنگری، نظر به سر سنگ خاره کن

در این دیار چاره برون شد ز دست من
مادر! برای دختر خود، فکر چاره کن

آتش زدند خیمه ما را ز راه کین
خاموش ز آب دیده خود، این شراره کن

صفا تویسرکانی

خیز و زجا ای برادر

این همه راه دویدم به سوی دلدارم
به امیدی که در این دشت برادر دارم

تو دعا کن که کنار بدنت جان بدهم
فکرِ همراهیِ با شمر دهد آزارم

یک عبا داشتی و خرج علی اکبر شد
با چه از روی زمین جسم تو را بردارم

به وداعِ من و تو خیره بُوَد چشمِ رباب
خواندم از طرزِ نگاهش که منم دل دارم

خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند
من که از راهیِ بازار شدن بیزارم

سعید خرازی

چرا بی کفنی

زینت دوش پیمبر تو چرا بی کفنی؟
پسر حضرت حیدر تو چرا بی کفنی؟

بهر زینب دل و دلبر تو چرا بی کفنی؟
قبله و مسجد و منبر تو چرا بی کفنی؟

ای ز جان همه بهتر تو چرا بی کفنی؟
به سماوات چو اختر تو چرا بی کفنی؟

به فدایت شه بی سر تو چرا بی کفنی؟
بده پاسخ دم آخر تو چرا بی کفنی؟

غرق در نیزه سراسر تو چرا بی کفنی؟
ای مرا یاور و رهبر تو چرا بی کفنی؟

ای به خون غرق و شناور تو چرا بی کفنی؟
به شنو ناله مادر تو چرا بی کفنی؟

جعفر ابوالفتحی

پیرهنش را بردند

بوریا پوش شد آخر، بدنش را بردند
نانجیبان زتنش پیرهنش را بردند

آه می خواست رقیه که ببوسد لب او
خیزران بود مقصر دهنش را بردند

خواست سیراب کند کودک بی تابش را
با سه شعبه زدنش خواستنش را بردند

یک پسر داشت که بهرش همه جا بود سپر
با دم نیزه سپر داشتنش را بردند

تکیه بر نیزه زد و خواست ز جا برخیزد
موج سنگ آمد و برخاستنش را بردند

نیزه هاشان همگی بربدن شاه نشست
تا خود عرش، ملائک مِهنش را بردند

 جسم چاک چاک

تیر ستم چو بر دل سلطان دین رسید
بس بی امان به قلب رسول امین رسید

نه طاقت سواری و نه حالت نبرد
یک باره جسم اطهر او بر زمین رسید

تنها نه این خدنگ به قلبش رسید و بس
تیر دگر بر آن گلوی نازنین رسید

دشمن پیاپی آمد و دیگر مگو چه کرد
دیگر مگو که زخمِ چنان و چنین رسید

زآن جسم چاک چاک، عدو دست برنداشت
ضربت فزون زحد، به امام مبین رسید

جبریل بود و دید از آنان چو این ستم
زد صیحه آن چنان که به عرش برین رسید

آدم فغان و ناله همی داشت در جنان
بارید خون زدیده که بر ماء و طین رسید

سید موسی سبط الشیخ

اول گودال

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی
هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد

همین که از طرف جمعیت دو تا چکمه
رسید اول گودال، مادرت افتاد

تو را به خاطر دِرهم چه دَرهمت کردند
چنان که شرح تن تو به آخرت افتاد

ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست
در آن شلوغی اگر بارها سرت افتاد

خبر رسید که انگشتر تو را بردند
میان راه، النگوی دخترت افتاد

کنار خیمه رسیده است لشگر کوفه
و خواهر تو به یاد برادرت افتاد

علی اکبر لطیفیان

پیراهن تنت

غیر از این خاک بلاکَش، وطنی نیست تو را
جز سنان و نی و خنجر، چمنی نیست تو را

گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم
تو که انگشت نداری، یمنی نیست تو را

تو پس از قتل حسن، گفتی غارت زده ام
حال غارت شده ای، پیرهنی نیست تو را

استخوان های تنت مثل دلت نرم شده
جز من و مادرمان، سینه زنی نیست تو را

بس که اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی
تا رسیدم به تو دیدم، بدنی نیست تو را

بوریا بود بهانه، که بدن جمع شود
ورنه جز خاک بیابان، کفنی نیست تو را

سعید خرازی

خروج از نسخه موبایل