نماد سایت پایگاه خبری و تحلیلی رشد

مروری بر اندیشه امام‌ خمینی پیرامون چگونگی خدمت در عرصه قدرت و حکومت

مقالات مذهبی / در اندیشه امام ‌خمینی رضوان‌الله‌ تعالی‌ علیه، «قدرت» وقتی با «تهذیب» همراه نشود، «تدبیر» به نوع صحیح محقق نمی‌شود و در نتیجه صاحب قدرتی که به «مقام و منصب» می‌رسد در برابر جاذبه فریبنده مقام و منصب متزلزل می‌شود و خود را می‌بازد. در اندیشه امام‌ خمینی که برگرفته از اسلام ناب محمدی است، قدرت ممدوح پذیرفته است و تلاش برای رسیدن به آن را از این جهت ضروری می‌دانند که برای تشکیل حکومت و اداره جامعه و کشور، قدرت ناشی از ایجاد مراکز، سازمان‌ها و تشکیلات سیاسی نقش تعیین‌کننده دارد، اما این قدرت باید با تهذیب همراه باشد تا مفید و راهگشا باشد. چون قدرت همراه با تهذیب، زمامداران را به‌گونه‌ای پرورش می‌دهد که «مقام» را برای برنامه‌ریزی و خدمت به جامعه و مردم بپذیرند و نگاهشان به آن به عنوان «وسیله و ابزار» باشد نه هدف. این نوع نگاه به قدرت به وارستگی می‌انجامد و رنگ و صبغه الهی می‌یابد تا جایی که تبدیل به عبادت می‌شود امام‌ خمینی، نقطه مقابل این نوع نگاه را، “قدرت مذموم و مخرب” می‌دانند که اسلام آن را در هیچ حد و اندازه‌ای نمی‌پذیرد و آن را آفت‌زا و آسیب‌رسان می‌داند، زیرا چنین قدرتی به دلیل نیامیختن با تهذیب، پاک و زلال نیست و از انگیزه و هدف سالم تهی است، فلذا هر صاحب قدرتی که به «مقام» ناشی از چنین قدرتی دست یافته باشد، مجذوب منصب می‌شود و گمان می‌برد که «کسی» است و باید همه در برابر او به کرنش و تسلیم درآیند. از این‌رو امام‌ خمینی همواره دولتمردان و مسئولان نظام جمهوری اسلامی را به دقت در فکر و روش قدرتمندان سیاسی فرا می‌خواندند. آنچه در ادامه مطالعه می‌فرمایید، گزیده‌ای از بیانات امام‌ خمینی در زمینه لزوم پایبندی مسئولان به مردمی بودن و استقامت در برابر هواهای نفسانی و تلاش برای خدمت به مردم است.

امام خمینی

شما اگر توجه کنید به حکومتهائی که در تاریخ بوده است و خصوصاً در این پنجاه سال، ملاحظه می‌کنید که آنهایی که در راس امور بودند، آنها از این «مُلک»‌ها و «سلطنه»‌ها و – عرض می‌کنم که – از این سنخ مردم و – به اصطلاح – از اشراف بودند. وقتی که اشراف – به قول خودشان – و اعیان و متمکنین و یال و کوپالدارها متصدی امور یک کشور شدند، قهراً اینها مردم را به حساب نمی‌آورند. این یک امر قهری است و در مقابل یک قدرتمند بزرگتر، از خودشان خاضع‌اند و در مقابل ضعفا و ملت خودشان، جابر و ستمگر. شما اگر ملاحظه فرموده باشید، معامله این دولتهایی [را] که ما داشتیم سابق، با مردم مقایسه کنید و معامله‌شان را با سفارتخانه‌های خارجی، اینها شخصیت خودشان را – شخصیت هم نداشتند – بکلی از دست می‌دادند. و به آن چیزی که در ذهن من است، یکی از سفرا – حالا یا سفیر انگلیس بود، یا یک جای دیگر – آن صدر اعظم وقت را پاشد گلویش را گرفت توی اتاق و زد او را به دیوار. در مقابل او، آنها سپر می‌انداختند، لکن در مقابل مردم، آن قدر به مردم ظلم می‌کردند و آن قدر به خیال خودشان به بزرگی و امثال ذلک رفتار می‌کردند که همه می‌دانید.
وقتی بنا شد که متصدی یک امور کشوری، قشر اشراف – به اصطلاح خودشان – اعیان، مرفه‌ها و صاحب اموال و – نمی‌دانم – پارک و اتومبیل‌ها و کذا و کذا، یا آن وقت کالسکه‌ها و آن حرفها باشد، این یکی از مصیبتهای بزرگی است که در یک ملت هست. سر چشمه همه مصیبت‌هایی که ملتها می‌کشند این است که متصدیان امورشان از قشر مرفه و از اشراف و اعیان – به اصطلاح خودشان – از آنها باشد. و آنها این‌طور هستند، اشراف و اعیان این‌طور هستند که تمام ارزشها را به این می‌دانند که آنجایی که زندگی می‌کنند بهتر از دیگران باشد، آن رفتاری که مردم با آنها می‌کنند، رفتار عبید با موالی باشد؛ تمام افکارشان متوجه به این مسائل است. باید حتماً چند تا پارک داشته باشد، چند تا باغ داشته باشد در شمیران، در تهران، در کجا، تا اینکه بشود یک نفر آدم – عرض می‌کنم که – نخست‌وزیر یا یک نفر آدم وزیر کذا. و اینها وضع روحیشان، به حسب نوع، وضع روحیشان این‌طور بود که چون قدرت را، تمام ارزشها را به قدرت می‌دانستند، تمام ارزشها را به قدرت مالی می‌دانستند، به قدرتهای دیگر می‌دانستند، در مقابل قدرت بالاتر از خودشان خاضع و عَبد بودند، در مقابل ضعفایی که قدرت ندارند، فرمانفرما و حکومت بودند. این وضع طبیعی این است که یک قشر اشراف و اعیان – به اصطلاح خودشان – و مرفه به یک کشوری حکومت کنند و قابل اجتناب نیست این. وقتی حکومت آن‌طور شد، دیگر نمی‌شود این را کسی خیال کند که قابل این است که این با مردم چه جور باشد، از آن‌ور با دولتهای خارجی چه جور باشد. مقابل آنها، از باب اینکه‌ می‌دیدند آنها قدرتشان بیشتر است، خاضع بودند. هر جایی که توهّم می‌کردند که به قدرتشان یک قدرت بالاتری یک صدمه‌ای بزند، مقابل او لنگ می‌انداختند و همه جور تواضعی می‌کردند؛ برای اینکه آنجا را به دست داشته باشند. به مردم هرچه گذشت، گذشت و هرچه خواستند، بکنند با مردم.
این یکی از الطاف بزرگ خدا بود که حکومت جمهوری اسلامی را و متصدیان امور اسلامی را از قشر مرفه و از آن اشراف و اعیان و «سلطنه»‌ها و «ملک»‌ها و اینها قرار نداد. و این اسباب این شد و می‌شود که وقتی که بناشد که یک اشخاصی زندگیشان یک زندگی عادی باشد و ارزش را در این زندگی هم ندانند، ارزش را به ارزش انسانی، ارزش اسلامی بدانند، ارزش اخلاقی بدانند، اگر یک حکومتی ارزشهایش این‌طور ارزش باشد که ارزش اسلامی باشد، بخواهد خدمت به نوع خودش بکند، خودش را خدمتگزار بداند، اگر دیدش این باشد، قهراً ملت با اوست و قهراً نمی‌تواند یک قدرت خارجی او را تحت تاثیر قرار بدهد. همیشه قدرت خارجی برای اینکه بر مردم مسلط بشود، این بالاتری‌ها را می‌ترساند. آنها هم از باب اینکه تمام توجهشان به این بود که در بین ملت قدرتمند باشند، دارای یال و کوپال باشند، آنها را تسلیم می‌شد برای اینکه به اینها ظلم بکنند. این وضع طبیعی این‌جور حکومت است و وضع طبیعی حکومتی که از قشر غیر مرفه است، از خود این مردم درست شده، وضع طبیعی‌اش این است که با مردم باشد و خدمت بکند و ارزش را ارزش جاه و مقام نداند.
شما می‌دانید که در جمهوری اسلامی، مقامات آن معنا که در سابق داشت از دست داده. نه رئیس جمهورش و نه نخست وزیرش و نه سایر وزرایش این‌طور نیست که خیال بکنند، خودشان خیال بکنند که ما یک مقام بالایی، والا مقام هستیم و ما “حضرت اشرف” (۱) هستیم و نمی‌دانم کذا. این‌جور نیست. آنها می‌بینند که ارزششان در بین‌ جامعه، در همه جا این است که خدمت بکنند، خدمتگزار باشند، نه ارزش به این است که به مردم حکومت کنند. در جمهوری اسلامی، این معنا که هم مقامات آن مقاماتی که سابق تخیل می‌شد، نیست و هم اشخاصی که متصدی امور هستند، آن اشخاصی که در یک خانواده اشرافی بزرگ شده باشند و یک زندگی چه کرده باشند و نتوانند بسازند با مردم، نتوانند بسازند با یک زندگی عادی، آن‌طور هم نیستند… این یک عنایتی است که خدای تبارک و تعالی به این ملت کرد، و از خود مردم، از خود این توده‌ها، از بازار – نمی‌دانم – از کوچه‌ها و خانه‌ها، افراد منبعث شدند و حکومت تشکیل دادند. وقتی از بازار، مردم حکومت را تشکیل دادند، می‌دانند که بازار وضعش چه جوری است. وقتی که از بین خود مردمی که مرفه نیستند، اینها آمدند و خودشان هم‌ نظیر آنها هستند، اینها به درد دل مردم می‌توانند برسند. من اینکه عرض می‌کنم نمی‌خواهم از شما تعریف کنم، برای اینکه می‌ترسم تعریف کنم. این برای این است که تنبّه بدهم؛ تنبّه بدهم به اینکه تا وضع این طوری است حکومت بر قرار است، حکومت اسلامی بر قرار است. تا وضع دولت، مجلس – نمی‌دانم – ارتش، روسای ارتش، فرماندهان؛ همه جا این وضع است که می‌بینیم الآن و مشاهده می‌کنیم، شما خوف از اینکه یک آسیبی این جمهوری اسلامی به آن برسد، از این خوف نداشته باشید.
شما هرچه خوف دارید، از خودتان بترسید. از اینکه مبادا – خدای نخواسته – مسیر، یک مسیر دیگر بشود و راه، یک راه دیگری باشد و توجه به این چیزی که الآن هست، از دست برود و مردمی بودن از دستتان برود. از این بترسید که اگر – خدای نخواسته – یک وقت این قضیه پیش آمد و شما از آن مردمی بودن بیرون رفتید و یک وضع دیگری پیدا کردید و خیال کردید حالایی که من نخست وزیرم، حالایی که من رئیس جمهورم، حالایی که من وزیر کذا هستم، باید چه و چه و چه باشم، آن وقت بدانید که آسیب می‌بینید؛ یعنی، آن وقت است که خارجیها به شما طمع می‌کنند. آنها می‌دانند که از چه راه باید یک کشوری را به تباهی بکشانند. آنها می‌دانند که باید از راه خود حکومت، از راه خود دولت، از راه خود مجلس، از راه خود اینها، این کارها را انجام بدهند. آنها می‌دانند که ریختن در یک کشور یا – نمی‌دانم – چه کردن، با وضعی که این‌جور کشورها دارند، این نمی‌شود. اینها تجربه‌اش را در افغانستان کردند. در افغانستان با اینکه دولتش با آنهاست (۲) و حزبها و خیلی از حزبها شاید با آنها باشند، لکن چون یک توده‌ای دارد آنجا، توده‌ای که مسلمان‌اند، متوجه‌اند و مخالف با قدرتها هستند، چون این هست در آن، موفق نشدند به اینکه آن کاری که می‌خواستند، بکنند؛ هر روز هم رو به شکست است. اینها تجربه‌ها را دارند، می‌دانند قضیه چه جور است، می‌دانند که یک ملتی که همه‌شان در مقابل همه چیزهایی که برشان وارد می‌شود، ایستادگی کردند و می‌کنند… قهراً آنها می‌خواهند یک نقشه‌ای بکشند. حواسشان هم خیلی جمع است و خیلی هم حوصله و صبر دارند…
شما باید کوشش کنید همه‌تان، هرکس در هر وزارتخانه هست باید کوشش کند که اجزای این وزارتخانه، افرادی که در آن وزارتخانه هست، وضع روحی‌اش جوری باشد که با مردم بسازد. مردم باز احساس نکنند که در این وزارتخانه هم وقتی ما بخواهیم کارمان را به وزیر بدهیم، باید یک مدتی دم در بایستیم و یک مدتی آن مامور و آن مامور و آن مامور، تا برسانند ما را به آنجا، آنجا هم پشت در بایستیم. نه، این وضع اگر یک وقت – خدای نخواسته – دیدید دارد این‌طور می‌شود، بدانید که دارید رو به تباهی‌ می‌روید، قدم دارید بر می‌دارید رو به تباهی. آن روزی شما قوی هستید که این بقال سر محله و آن مومن توی مسجد و آن کسی که در جاهای بزرگ و اعیان و اشراف – فرض کنید – هست، برای شما این‌طور نباشد که برای او یک کاری بکنید، برای این نکنید. اینها را مقدم بر آنها بدانید؛ اینهایی که شما را به وزارت رسانده‌اند – با اینکه وزارت الآن یک چیز مهمی نیست پیش شما – اینهایی که قدرتمندها را بیرون کردند، اینهایی که همه آن اشخاصی که مقدرات یک کشور در دستشان بود و ما را و شما را و همه کشور را به تباهی کشیده بودند، آنها را بیرون زدند، اینها را باید ما قدرشان را بدانیم؛ یعنی نگه‌شان داریم. برای خدا، برای اسلام، برای حیثیت خودتان، برای حیثیت کشورتان، باید این سر و پا برهنه‌ها را نگه‌شان دارید؛… و این به دست امثال شماست که این‌طور باقی بماند. اگر یک وقت سر خورده بشوند از دولت و خیال کنند که دولت دارد برای خودش یک کارهایی انجام می‌دهد و برای ما نیست و چطور، آن وقت هست که شما هر کدامتان – خدای نخواسته – از بین بروید، یک کسی برایتان فاتحه نمی‌خواند…. ارزش آقای رجایی، ارزش آقای باهنر، ارزش آقای بهشتی و ارزش این ائمه جمعه مظلوم ما به این نبود که یک – مثلاً – دستگاهی دارد، ارزششان به این بود که «خودی» بودند، با مردم بودند، برای مردم خدمت می‌کردند، مردم احساس کرده بودند که اینها برای آنها دارند خدمت می‌کنند ولهذا آن همه تبلیغاتی که با دستهای فاسد بر ضد مرحوم بهشتی – بالخصوص – آنقدر کارها کردند و نسبت به مرحوم رجایی هم، آن آدم فاسد (۳) آنقدر پافشاری کرد و اذیت کرد، مردم اعتنایی هیچ به او نکردند و همان‌طور با آنها رفتار کردند. مردم همان‌طور آن تلافیهایی که در آن وقت سر آن مظلوم در آمد، مردم درست کردند، بعد از فوت ایشان آن‌طور کردند. و همه شما باید وضعتان یک همچو وضعی باشد. و من امیدوارم که همه این وضع را توجه به آن بکنید و حفظش بکنید. بخواهید اسلام حفظ بشود. این وضع را باید حفظ بکنید. بخواهید که ایران حفظ بشود. همین را باید حفظش کنید. بخواهید خودتان محفوظ بمانید. همین را باید حفظ کنید…
و من باز هم به آقایان عرض می‌کنم که توجه بکنید که مقام، شمارا نگیرد. ارزش انسانی انسان به مقام نیست، به این نیست که من نخست وزیرم، من رئیس جمهورم، من رئیس مجلسم، من وکیل مجلسم؛ اینها ارزش نیست. ارزش انسان به این است که توجه بکند که چه باید در مقابل خدای تبارک و بندگان خدای تبارک وتعالی بکند، چه تکلیفی انسان دارد در مقابل خدا و در مقابل بندگان خدا که از خدا هستند؛ این ارزش است. مادامی که شما این ارزش را حفظ بکنید، ارزش اسلامی و انسانی را حفظ کرده‌اید. و اگر از این، انحراف حاصل بشود، شما هر مقامی پیدا کنید؛ در علم بشوید بالاترین علما، در زهد هم هرچه می‌شوید، بشوید، اما ارزش را از دست داده باشید، شما نه پیش خدا دیگر ارزش دارید، نه پیش خلق خدا. باید فکر این معنا [را] بکنید که خدمت کنید به کشور، خدمت کنید به ملت که بعد از خود شما – که ان شاء‌الله – حالا طولانی باقی می‌مانید – مثل مرحوم رجایی که مردم این‌طور برایش به سر و سینه می‌زنند، مردم شهادت فعلی و عملی بدهند بر اینکه شما خوبید تا خدای تبارک وتعالی در محضرش شما را قبول کند؛… تمام وابستگیها منشاش وابستگی‌ای است که انسان به خودش دارد. تمام وابستگیها از خود آدم پیدا می‌شود. وقتی انسان وابسته است، نفسش وابسته است به جهاتی که مال خودش است، به نفسیت خودش، به وضعیت خودش، این تمام وابستگیهایی که در خارج هم برایش پیدا می‌شود، منشاش اینجاست. وقتی این وابستگی باشد، اگر بخواهند برایش تحمیل کنند، چون این وابستگی هست، تحمیل می‌کند، قبول می‌کند. وقتی ببینند یک چیزی با این آمالی که دارد مخالف است، اگر نکند، یک وقت به هم می‌خورد، این خاضع خواهد شد. اگر انسان از این وابستگی وارسته شد، آزاد شد از این، این دیگر آزاد است، این دیگر از کسی نمی‌ترسد؛ همه قدرتهای عالم جمع بشوند، این نمی‌ترسد؛ برای اینکه آخرش این است که من از بین می‌روم، دیگر بالاتر از این که نیست؛…
(صحیفه امام، ج۱۶، صص۴۴۲ تا ۴۵۳)
ــــــــــــــــــــــــ
۱- «حضرت اشرف»، لقب و عنوانی بود که بویژه در زمان سلسله قاجار به صدر اعظم‌ها (نخست وزیرها) می‌دادند.
۲- اتحاد جماهیر شوروی (سابق).
۳- ابوالحسن بنی‌صدر.

*وقتی که متمکنین و یال و کوپالدارها متصدی امور یک کشور شدند، قهراً اینها مردم را به حساب نمی‌آورند. این یک امر قهری است و در مقابل یک قدرتمند بزرگتر، از خودشان خاضعند و در مقابل ضعفا و ملت خودشان، جابر و ستمگر
*شما از خودتان بترسید. از اینکه مبادا – خدای نخواسته – مسیر، یک مسیر دیگر بشود و راه، یک راه دیگری باشد و توجه به این چیزی که الآن هست، از دست برود و مردمی بودن از دستتان برود

خروج از نسخه موبایل