نقدی بر «پیرپسر» جاه طلبی یا خودزنی؟

پایگاه خبری و تحلیلی رشد ( roshdnews.ir ) نقدی بر «پیرپسر» جاه طلبی یا خودزنی؟ علی نعیمی منتقد سینما
در تاریخ سینمای ایران، کمتر با اثری مواجه بودهایم که به شکلی جدی به روایت بلندمدت و پیچیده شخصیتمحور تن داده باشد. فقر ساختاری در فیلمنامهنویسی، نبود تنوع گرههای دراماتیک و ترس از حوصلهسررفتن تماشاگر، همواره از مهمترین دلایلی بودهاند که مدت زمان آثار سینمایی ایرانی را زیر دو ساعت نگه داشتهاند. با اینحال، پیرپسر، دومین ساخته اکتای براهنی، جسورانه با این سنت فاصله گرفته و عنوان طولانیترین فیلم تاریخ سینمای ایران را از آن خود کرده است. این جسارت در عین حال که قابل تحسین است، چالشهایی نیز برای فیلمساز و مخاطب ایجاد میکند.
آنچه در پیرپسر پیش از هر چیز خودنمایی میکند، پشتوانه ادبی اثر است. براهنی همانند اولین فیلم خود پل خواب، اینبار نیز دست به اقتباس آزاد از ادبیات کلاسیک زده است. او با رجوع به رمان سترگ برادران کارامازوف داستایفسکی و بهرهگیری از المانهایی از رستم و سهراب در شاهنامه، درامی خانوادگی و روانکاوانه خلق کرده که در بطن آن، گرههایی فلسفی، اخلاقی و شخصیتی تنیده شده است.
فیلم حول محور غلام، پدری مقتدر، مستبد و بهظاهر شکستناپذیر و دو پسرش علی و رضا شکل میگیرد. دو پسر از دو مادر متفاوت که نسبت به پدر، عقدهها، نفرتها و شکافهایی عمیق در دل دارند. این ساختار از همان ابتدا یادآور فضای تاریک و پرفشار داستانهای داستایفسکی است؛ جایی که رابطه پدر و پسر همزمان با عاطفه، گناه، سلطه و خشونت آلوده شده است.
براهنی در یک ساعت اول فیلم، با صبر و حوصلهای کمسابقه به طراحی و واکاوی شخصیتها میپردازد. این بخش از فیلم – که بیش از آنکه سینمایی باشد، رنگ و بوی ادبی دارد – موفق میشود لایههایی چندگانه از شخصیتهای محوری را بهتدریج و بدون شتابزدگی باز کند. علی، پسر بزرگتر غلام، مردی است درونگرا، آرام و تحقیرشده؛ رضا، پسر کوچکتر، ظاهراً برونگرا، فرصتطلب و بنگاهی است که منطق اقتصادیاش را به روابط خانوادگی نیز تسری داده. غلام، اما در رأس این هرم، پدری سرشار از سلطهجویی و خشونت نمادین و فیزیکی است.
نقطه آغاز بحران در فیلم، مسأله فروش خانه قدیمی خانواده است. تمایلات متضاد پدر و پسرها درباره این خانه، بهتدریج به بستری برای بروز شکافهای عمیقتر شخصیتی و اخلاقی بدل میشود. در این میان، «رعنا» – زنی در آستانه میانسالی که مستأجر طبقه بالای خانه میشود – بهمثابه یک کاتالیزور، تنشها را به مرحلهای انفجاری میکشاند. علاقه همزمان غلام و علی به رعنا، یادآور تراژدیهای کهن و حتی مثلثهای عشقی ادبیات کلاسیک است که زمینهساز تقابل نهایی میان نسلها و جنسهای مختلف میشود.
از جمله موفقیتهای پیرپسر، خلق فضاهایی متفاوت در بستر یک مکان محدود است. فیلم بیشتر در محیط خانه قدیمی جریان دارد؛ اما این محدودیت فضایی با دکوپاژ دقیق، طراحی صحنه حسابشده و نورپردازی هوشمندانه، هرگز به یکنواختی منجر نمیشود. براهنی در فضاسازی زیرزمین خانه که محل اعتیاد، گناه و گذشته تاریک غلام است، موفق میشود حالوهوایی مخوف و باورپذیر خلق کند.
با اینحال، یکی از ضعفهای اساسی فیلم در همین نقطه نهفته است. زیرزمینی که باید نماد کفاره گناهان غلام و مکان تجلی حقیقت نهایی باشد، ناگهان در میانه رها میشود و در عوض، نقطه اوج فیلم – یا به اصطلاح «شاهسکانس» – در خانه اصلی رخ میدهد. این انتخاب، از منظر منطق دراماتیک قابل نقد است؛ زیرا کشف گذشته خونین غلام و مواجهه رضا با حقیقت مرگ مادر، ظرفیت دراماتیکی بسیار بالاتری برای اوج گرفتن فیلمنامه در همان زیرزمین داشت.
در حوزه بازیگری، پیرپسر نقاط درخشان و همچنین موارد قابل تأملی دارد. بدون تردید، حسن پورشیرازی در نقش غلام، مهمترین برگ برنده فیلم است. او شخصیتی خلق کرده که مرزهای شر مطلق را درنوردیده و گاه به اسطورهای ترسناک بدل میشود. بازی او سرشار از جزئیات ریز رفتاری است که تماشاگر را درگیر میکند و با گذشت زمان، بیشتر در ذهن میماند. ظهور تمامقد او در نیمساعت پایانی، چنان تأثیری بر تماشاگر میگذارد که بسیاری از ضعفهای فیلم را پوشش میدهد. در مقابل، بازی حامد بهداد در نقش علی، نهتنها در حد انتظارات نیست، بلکه در تقابلهای رودررو با غلام نیز کمرمق و یکنواخت بهنظر میرسد. این ضعف در پرداخت شخصیتی هم ریشه دارد، اما بهداد نتوانسته لایههای پیچیده علی را بهدرستی جان ببخشد. محمد ولیزادگان در نقش رضا عملکرد قابلقبولی دارد و در برخی صحنهها، بویژه سکانس شبگردی با علی، انرژی لازم را به درام تزریق میکند.
لیلا حاتمی نیز در نقش رعنا، تصویری از یک زن اغواگر، معصوم و در عینحال رازآلود ارائه میدهد که تا حد زیادی با مختصات شخصیتاش در فیلمنامه همخوان است. او با بهرهگیری از ظرافتهای بازیگریاش، از تبدیل شدن به کلیشهای صرف جلوگیری میکند.
در پرده سوم، فیلم به اوج تنشها و بحرانها میرسد؛ اما در عینحال، دچار ضربههای جدی نیز میشود. یکی از اشکالات مهم، گرهگشایی ناگهانی و سادهانگارانه در پایان است. استفاده از یک شخصیت فرعی – شاگرد شیرهکشخانه– برای روشن کردن راز مرگ رعنا، نهتنها منطق داستان را تضعیف میکند، بلکه نشاندهنده کمتجربگی فیلمساز در پخش هوشمندانه اطلاعات در کل روایت است. این ضربه، عمق اثرگذاری سکانس پایانی را کاهش داده و فرصت رسیدن به یک فرجام حسی – فلسفی کامل را از فیلم میگیرد. پیرپسر بیشک یکی از متفاوتترین آثار سالهای اخیر سینمای ایران است.
جسارت در روایت بلند، پیچیدگی شخصیتها، اقتباس ادبی هوشمندانه و بازی درخشان حسن پورشیرازی، از نقاط قوت مسلم فیلم به شمار میروند. اما در عینحال، فیلم از ضعفهای ساختاری در روایت، عدم تعادل بازیگری و سادهسازی در نقطه اوج نیز رنج میبرد.
میتوان گفت پیرپسر نه یک شاهکار تمامعیار، که اثری قابل تأمل در کارنامه براهنی و گامی بلند بهسوی بلوغ فیلمسازی اوست. او هنوز نیاز دارد تا زبان سینمایی خود را صیقل دهد، از گافهای فیلمنامهای پرهیز کند و راهی بیابد برای آنکه اقتباسهای ادبیاش، تنها در سطح نمانند، بلکه به عمق جان تصویر نفوذ کنند.